دلا از جان چه برخیزد؟ از خاقانی شروانی ترکیب 1
1. دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو
بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
1. دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو
بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
1. خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را
گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را
1. الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح
کاینک بوی بهشت میدمد از کام صبح
1. برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح
1. دوستی کو تا به جان دربستمی
پیش او جان را میان دربستمی
1. این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است
وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است
1. ای روز رفتگان جگر شب فرو درید
آن آفتاب از آن جگر شب برآورید
1. کارم از دست پایمرد گذشت
آهم از چرخ لاجورد گذشت
1. بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم