1 سحاب آراست باغ و بوستانرا فدای باغبان کن خان و مان را
2 همان آبی که گرد از روی گل شست بدینسان مست دارد بلبلان را
3 چنان گلبن گرانبارست از گل که بلبل بست بر خاک آشیان را
4 بگلشن می کش و بر خود مخندان دهان غنچه پر زعفران را
1 دست از آن ماست گر دست فلک بالاترست گرچه خاکستر بود برتر، مقدم اخگرست
2 در نظرها اعتبار کس بقدر نفع اوست عزت هر نخل در بستان بمقدار برست
3 کان و دریا را بسی دیدم بچشم اعتبار سیر چشمان قناعت را شکوه دیگرست
4 اهل صورت هیچ از سامان توانگر نیستند طایر تصویر پر دارد ولیکن بی پرست
1 در دور ما زمانه گلستان بی درست عیش رسا چو رزق مقرر مقدرست
2 چون غنچه انبساط جلبیست خلق را شیرینی طرب شکر شیر مادرست
3 تنها همین نه از لب ساغر موظفیم انعام ما هم از لب ساقی مقررست
4 مست می نشاط بود، روزگار ما از مست هر مراد که خواهی میسرست
1 ای سودات در دل عالم سویدارا نشان چون دل ارباب عرفان نور با عالم فشان
2 من نگویم کعبه ای، لیک اینقدر دانم که هست جبهه اوتاد عاشق سجده این آستان
3 صفحه رخسار دیوار ترا تا دیده هست تنگ آمد زاختلاط آینه آئینه دان
4 پرتو انوار تو چون عالم افروزی کند صبح را گردد نفس انگشت حیرت در دهان
1 نوبهار عشرتست این روزگار دیگرست دور ما در دلگشایی همچو دور ساغرست
2 کارها رو در گشایش همچو گل آورده است بستگی مانند قفل از خانه دل، بر درست
3 زاقتضای عیش پیران طفل مشرب گشته اند بر همه خون صراحی همچو شیر مادرست
4 روی گردانیم از هر دل که گیرد رنگ غم رو نمی بینم گر آئینه اسکندرست