1 غرض از بود و از نابود چبود و زین آمد شدن مقصود چبود
1 دوم پند آنکه با نادان مشو یار که از نادان، کشی اندوه بسیار
2 ز نادان، عاقل آن به کو گریزد که از او جز سیه رویی نخیزد
3 ز دانا گر رسد صد جور بهتر که نادانت دهد صد بدره زر
4 ببر از مرد جاهل تا توانی که با او هست ضایع، زندگانی
1 جوابش داد و گفتش ای خداوند بگویم زآنچه دانم با تو یک چند
2 فنا ماییم و این هستی(ست)موهوم که بی واجب وجود ماست معدوم
3 بقا ذات خدا دان کوست دایم به ذات خویشتن پیوسته قایم
4 مدان گر واقفی از پایه او وجود ما به غیر از سایه او
1 چو بنشید این سخن مرد گزیده جوابش داد و گفت ای نور دیده
2 شنو ده پند و شو آزاد از رنج که این ده پند باشد به ز صد گنج
1 دهم پند این بود، می گویمت فاش که دنیا را بقایی نیست، خوش باش
2 کسی جامی نخورد از شربت دهر که در آخر ندادش کاسه زهر
3 اگر خواهی که از عالم بری کام مخور بازی ازین بازنده ایام
4 ببین زاکنون که هستی تا به حوا کز ایشان نیست غیر از نام بر جا
1 چو کرد آخر نکیسا این عمل را دگر ره باربد، خواند این غزل را
2 ز سر بنهاد دوران حشمت و ناز زمان چشم نظر دارد به من باز
3 فلک کو مدتی نامهربان بود چه یاریها دگر کز مهر ننمود
4 ز نو خورشید اقبالم برآمد سعادت از در و بامم در آمد
1 چنین دادم خبر داننده استاد که چون خسرو، ز تخت و بخت شد شاد
2 به تخت کامرانی چون کی و جم همه ملک جهانش شد مسلم
3 که ناگه زابطح و یثرب برآمد لوای رایت نور محمد
4 ز اسلام و ز دین تازه او به شرق و غرب شد آوازه او
1 چهارم پند من این است ای ماه که سوی خود مده غماز را راه
2 مکن غماز را تمکین که غماز به دیگر کس بگوید حال تو باز
3 نداری مردم غماز را دوست که نیک ار باز بینی، دشمنت اوست
4 بود تا سعی و جهد از وی بپرهیز که غماز است هر جا آتش انگیز
1 جوابش داد کین شخص زمانه همی این کار دارد جاودانه
2 که می سازد ز ترکیبات ایشان نبات و جانور از بهر انسان
3 خدایی کو ز مشتی گل بشر کرد دو عالم را غدای یکدگر کرد
4 نبات از خاک موجود است دایم به خاک و آب، دایم هست قایم
1 دگر گفتش بگو کاین چرخ دوار چرا گردانست دایم همچو پرگار
2 زمین بهر چه دایم در سکون است طریق آگهی زین هر دو چون است