1 از آتش سودای تو دم زد دل من بر طارم افلاک علم زد دل من
2 دامان امید را ز مقصد پر یافت در پیروی تو تا قدم زد دل من
1 سقاک الله ای دیار که از دور روزگار
2 تهی مانده ای ز یار من و جان بی قرار
3 به گرد تو اشکبار چه پنهان چه آشکار
4 چو ابری که در بهار کند گریه بر چمن