از روی تو بر مصحف چون نور از جامی دیوان اشعار 13
1. از روی تو بر مصحف چون نور فتد ماها
از طره مشکینت خوانیم دراو طاها
1. از روی تو بر مصحف چون نور فتد ماها
از طره مشکینت خوانیم دراو طاها
1. سمنبر انجمن بین که نی سمن نه چمن
به روزگار تو دارد نشان ز هستی من
1. در زلف تو از راست سوی چپ کششی نیست
آری طرف راست گرفتن ز چپ اولی ست
1. ای آمده سوی بیدلان دیر به دیر
وز سنگدلی به خونشان گشته دلیر
1. چون جمع شود ز عقل و دین قافلهها
عشق تو کند« عالیها سافلها»
1. می نماید شاخ ریحان ترت بر آفتاب
بین دل ما را که چون ماندهست ازین در پیچ و تاب
1. توبه در عشق یا ورع در می
جام جامی شکست وای به وی
1. از نقش شفا بسم دلا وصل حبیب
حاشا که خرم به نسیه درمان طبیب
1. از آتش سودای تو دم زد دل من
بر طارم افلاک علم زد دل من
1. سقاک الله ای دیار
که از دور روزگار