1 غره دولت بود در صورت تیغت عیان گفتم اینک یک دو حرف از دولت آخر زمان
2 دی کشیدی زلف در پی کی بود ای سرو ناز عمر را پایان که بنمودی در او زلف دراز
1 دل ز لعلش چو قوت بیحد یافت در یکی لحظه رو به مقصد تافت
1 چو عفوت بیحد افتادهست دریاهاست پنداری که پیدا نیست قعرش پیش جامی جز به دشواری
1 یارم چو شود به طوف بستان مایل گل دل بکند ز برگ خود خوار و خجل
2 بیند رخ او و سر نهد در عقبش وانگه دهدش خبر ز بی برگی گل
1 زیور خود به مسیح ار دهد آن شوخ ملیح مهر و مه بوسه زند بر لب و دندان مسیح
1 چو در ساغر ببیند درد باده شود تایب ز تاج توبه ساده
1 دی مرغک خامه بهر نامت بر صفحه نامه شد رقم کوش
2 مجروح شد از دو حرف آن روح مدهوش شد از دو حرف آن هوش
3 منقار زدن برای دانه بعد از همه شد بر او فراموش
1 بر دل از رنج طمع بار منه طلب بی طمعی آخر به
1 هرگه که رسد به فارسی سوق سخن رکنی دو ز شرع را به آن ترجمه کن
1 آمد آن سرو روان بیرون به پا گیسوکشان شد مرا مربوط با هر موی او رگهای جان