1 جامیا زان چه حاصل ار به مثل بگذری از صد و دویست شوی
2 اخر کار نیست خواهی شد نیست شو پیش ازانکه نیست شوی
1 به صحرا دید ماری آن مخنث که از مردی نبودش هیچ رنگی
2 ز بیم مار می لرزید و می گفت که اینک مار کو مردی و سنگی
1 به فصل دی از برفهای پیاپی فتاده ست در خانه ام قحطسالی
2 نه از گوشت چندان که آید به دندان نه از هیمه چندان که سازم خلالی