1 بی سود یقین دم زیانی می زن بر گرد یقین تار گمانی می تن
2 مرگ است یقین چنانچه در قرآن است باشد برسی به مرگ جانی می کن
1 در خلوت تنگ تافت آن شیخ کرخ بس گرم تنورکی شب از شوره و مخ
2 گویی که گشاد مالک اندر برزخ در گور شقی دریچه ای از دوزخ
1 خواجه که ندیده چشم کس خوانش را نشکسته به دندان طمع نانش را
2 دریوزه گری خواست ز وی مشتی آرد کرد آرد به زخم مشت دندانش را
1 ای اشک که امشبم به رو افتادی در صحبت جانان نه نکو افتادی
2 من بودم و یار و خلوت اکنون شده ام حیران که تو از کجا فرو افتادی
1 بر حرف هنر خطی ز عیب اندرکش وز روی یقین نقاب ریب اندرکش
2 پا در دامان و سر به جیب اندرکش سر دل و جان به ستر غیب اندرکش