1 آن که تسبیح حصا بر صدق او آمد گوا گاه احصای ثنایت گفته لا احصی ثنا
2 چون درین احصا حصاآسا نیم گویا به صدق به که بندم راه گویایی چو صدیق از حصا
3 عد نعمایت چه حد من چو حکمت درازل ساخت شرط « ان تعدوا» را ز« لا تحصوا» جزا
4 تاج استغنا و نعلین سلوک راه فقر دادیم غرقم در انعام تو از سر تا به پا
1 آیا کاشف الاسرار و یا فائض الانوار ویا مقصد الابرار و یا مونس الاحرار
2 منم مانده گرفتار بدین نفس خطاکار به رحمت نگهم دار ازین دشمن غدار
3 ایا غافر من تاب و یا مؤیل من آب ویا حاضر من غاب و یا جابر من خاب
4 منم روی در اسباب ز غفلت شده بی تاب کرم کن که ازین خواب رهم با دل بیدار
1 نگار من شتر انگیخت رو به حجره من پذیره شترش رفت جان ز حجره تن
2 ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من
3 زند ز حجره مرا سیل خون دل شترک ز حجره کی شترش را رسم به پیرامن
4 چگونه پی برم از حجره راست تا شترش که تا ویم بود از حجره صد شتر گردن
1 سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور
2 ز خواب جستم ازان صیحه و درآن جستن مرا به خیمه ابداعیان فتاد عبور
3 به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم ز قید صورت و بی قیدی هیولی دور
4 نه از وظیفه تسبیحان رسیده ملال نهدر طریقه تقدیسشان فتاده فتور
1 این نه قصر است همانا که بهشت دگر است که گشاده به رخ اهل صفا هشت دراست
2 جای آن دارد اگر هشت بهشتش خوانند چون ز هر نقش دراو حوروشی جلوه گر است
3 تابه دانش پی نظاره آن حوروشان همه تن چشم شده بین که چه صاحبنظر است
4 هرچه بر صفحه اندیشه کشد کلک خیال نقشهای درو دیوارش ازان خوبتر است
1 هرکه را در دهان زبان باشد در ثنای شه جهان باشد
2 کامبخشی که چون ثناش دعاش ورد جان جهانیان باشد
3 آن که سلطانش ار لقب ننهند فر سلطانیش عیان باشد
4 بایزید الدرم که تاج سران بر درش خاک آستان باشد
1 چو از تنوع اوضاع گنبد دایر بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر
2 طلوع نیر خور رونق نجوم ببرد هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر
3 شوند گمشدگان در نشیمن غیبت به مقتضای ظبیعت به حال خود حاضر
4 جنود وحش شدند از منام خود بیدار وفود طیر شدند از مقام خود طایر
1 وه این چه بارگیست که بهر تجملش زیبد ز زرکش اطلس چرخ فلک جلش
2 شکلیست بس بدیع که نتوان نگاشتن بر صفحه ضمیر به کلک تخیلش
3 پوینده استری که چو صرصر به پای سعی ننهاد دست طبع شکال تکاسلش
4 آهن سمی که گر به مثل بگذرد به کوه حالی ز زخم سم فکند در تزلزلش
1 ای ماه نوت تراشه سم بر سنبله داسه بسته از دم
2 بر سم تو آن نه نعل و میخ است شد پی سپرت هلال وانجم
3 با پویه تو چو گوی کرده چوگانی چرخ دست و پاگم
4 در پیکر تو ز بس فراست شکل فرسی لباس مردم
1 موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
2 اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
3 زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون کز بسیط مکرمت طی شد بساط حاتمی
4 راستی را بود پشت از دوری او دور نیست گر به پشت راستان افتد ز بار دل خمی