نیست باران این که می بارد از جامی دیوان اشعار 13
1. نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار
گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار
1. نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار
گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار
1. شد بساط خرمی طی در جهان زین واقعه
زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه
1. ماتم او رخنه در سور سمرقند اوفکند
گویی امروز از بخارا رفت شاه نقشبند
1. به بوستان ولایت کهن درخت بلند
که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند
1. به هشتصد و نود و پنج در شب شنبه
که بود سلخ مه فوت احمد مرسل