1 آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو
2 بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو
3 گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب ماند وقت اهل معنی جاودان معمور ازو
4 در قباب عزتش هر چند پنهان داشتند صد کرامت بین به هر شهری کنون مشهور ازو
1 کو در ادراک حقایق نکته دانیهای او در بیان نکته ها شیرین زبانیهای او
2 همت او گنج کنت کنز را مفتاح بود بود ازان گنج این همه گوهر فشانیهای او
3 بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس از خطور غیر بر دل پاسبانیهای او
4 در طریقت بود سلطان وز دل ارباب فقر گامهای نفس راندن کامرانیهای او
1 نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار
2 زین مصیبت کاوفتاد اهل زمین را می سزد گر بگرید آسمان بر حال ایشان زار زار
3 این همه خون کز دل پر داغ ما بر خاک ریخت جای آن دارد که گل چون لاله روید داغدار
4 کرده است این غم سرایت در همه مرغان باغ بر چمن بگذر که تا در نوحه بینی صد هزار
1 شد بساط خرمی طی در جهان زین واقعه زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه
2 نیست شبها بر کنار آسمان رنگ شفق خون همی آید ز چشم روشنان زین واقعه
3 بود پنهان فتنه پیدا ایمنی دردا که شد آن نهان پیدا و این پیدا نهان زین واقعه
4 داده بود او گرگ را خوی شبانان دور نیست گر کند اندیشه گرگی شبان زین واقعه
1 ماتم او رخنه در سور سمرقند اوفکند گویی امروز از بخارا رفت شاه نقشبند
2 از سمرقند و بخارا بس که سیل اشک رفت کشتی خوارزمیان را رخنه در جیحون فکند
3 دود این آتش همه اطراف ترکستان گرفت شد جهان تاریک بر بادام چشمان خجند
4 اهل ترمذ هر حصاری کز صبوری داشتند موج زد این سیل اندوه آن حصار از بیخ کند
1 به بوستان ولایت کهن درخت بلند که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند
2 چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند
3 فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه اصول آن به صفات قدم قوی پیوند
4 به بذل میوه غذای هزار روزیخواه به بسط سایه پناه هزار حاجتمند
1 به هشتصد و نود و پنج در شب شنبه که بود سلخ مه فوت احمد مرسل
2 کشید خواجه دنیا و دین عبیدالله شراب صافی عیش ابد ز جام اجل
3 قرارگاه دلش باد در مدارج قرب معارج درجات و مشاهد کمل