1 چو از تنوع اوضاع گنبد دایر بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر
2 طلوع نیر خور رونق نجوم ببرد هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر
3 شوند گمشدگان در نشیمن غیبت به مقتضای ظبیعت به حال خود حاضر
4 جنود وحش شدند از منام خود بیدار وفود طیر شدند از مقام خود طایر
1 شد بساط خرمی طی در جهان زین واقعه زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه
2 نیست شبها بر کنار آسمان رنگ شفق خون همی آید ز چشم روشنان زین واقعه
3 بود پنهان فتنه پیدا ایمنی دردا که شد آن نهان پیدا و این پیدا نهان زین واقعه
4 داده بود او گرگ را خوی شبانان دور نیست گر کند اندیشه گرگی شبان زین واقعه
1 نگار من شتر انگیخت رو به حجره من پذیره شترش رفت جان ز حجره تن
2 ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من
3 زند ز حجره مرا سیل خون دل شترک ز حجره کی شترش را رسم به پیرامن
4 چگونه پی برم از حجره راست تا شترش که تا ویم بود از حجره صد شتر گردن
1 موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
2 اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
3 زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون کز بسیط مکرمت طی شد بساط حاتمی
4 راستی را بود پشت از دوری او دور نیست گر به پشت راستان افتد ز بار دل خمی
1 کو در ادراک حقایق نکته دانیهای او در بیان نکته ها شیرین زبانیهای او
2 همت او گنج کنت کنز را مفتاح بود بود ازان گنج این همه گوهر فشانیهای او
3 بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس از خطور غیر بر دل پاسبانیهای او
4 در طریقت بود سلطان وز دل ارباب فقر گامهای نفس راندن کامرانیهای او
1 آن که تسبیح حصا بر صدق او آمد گوا گاه احصای ثنایت گفته لا احصی ثنا
2 چون درین احصا حصاآسا نیم گویا به صدق به که بندم راه گویایی چو صدیق از حصا
3 عد نعمایت چه حد من چو حکمت درازل ساخت شرط « ان تعدوا» را ز« لا تحصوا» جزا
4 تاج استغنا و نعلین سلوک راه فقر دادیم غرقم در انعام تو از سر تا به پا
1 به بوستان ولایت کهن درخت بلند که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند
2 چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند
3 فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه اصول آن به صفات قدم قوی پیوند
4 به بذل میوه غذای هزار روزیخواه به بسط سایه پناه هزار حاجتمند