1 شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی خوش آن گدا که گهی یاد او کند شاهی
2 به ذوق چاشنی این لطیفه پی نبرد جز از حقیقت اسرار عشق آگاهی
3 به جهد خود بسی احرام آن حرم بستم ولی چه سود که ننمود دولتم راهی
4 ندارم از تو نصیبی جز اینکه هر ساعت گشایم از مژه اشکی کشم ز دل آهی
1 می زند راه دلم شکل سهی بالایی که نمی بینمش از سروقدان همتایی
2 همچو گل ظاهرش از صفحه عارض لطفی همچو مه لایحش از لوح جبین سیمایی
3 در صف تنگ قبایان و تنک پیرهنان دیده حاسد ازو دور عجب رعنایی
4 همه پروانه شمع رخ اویند ولی نیست از نخوت خوبی به کسش پروایی
1 داغ جفا که برکسان زآتش کین خود نهی کاش به جان عاشق بی دل و دین خود نهی
2 باد زمین به راه تو تارک بندگان که تا هر طرفت فتد گذر پا به زمین خود نهی
3 ای بت آمده ز چین لاف زنان به روی او زود بود کزین خطا روی به چین خود نهی
4 بر سر ره نشسته ام بو که چو مست بگذری پای به سهو بر سر راه نشین خود نهی
1 ای شهره در زمانه به شیرین شمایلی تعویذ بند حسن تو چرخ حمایلی
2 حاجت به قبله دگرم نیست در نماز هرجا که می روم تو مرا در مقابلی
3 با استقامتی که قدت راست متصل چون ابروان به کشتن عشاق مایلی
4 خوبان چو ماه از تو کنند اقتباس نور بی عار اقتباس تو خورشید کاملی
1 هرگز ای شوخ سوی خسته دلی دیدی نی حال عشاق جگرسوخته پرسیدی نی
2 مرد صد تشنه به خاک رهت ای آب حیات قطره ای بر لب یک تشنه چکانیدی نی
3 لطف رفتار تو را هست هزاران کشته به سر تربت یک کشته خرامیدی نی
4 بود گشتن ز ره و رسم وفا قاعده ات بهر یک بیدل ازین قاعده گردیدی نی
1 منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی شراب جرعه دردی قدح شکسته سفالی
2 نه بر سرم ز کریمان دهر منت لطفی نه بر دلم ز لئیمان شهر گرد ملالی
3 به فرق من ننهاده قضا عمامه جاهی به نام من ننوشته قدر وظیفه مالی
4 به نیکوان ز جهان کرده ام قناعت و زیشان ز حاضران به نگاهی ز غایبان به خیالی
1 نگارا بر گرفتاران ببخشای خدا را بر گرفتاران ببخشای
2 که را یارا که گوید با تو یارا که یارا بر گرفتاران ببخشای
3 به راهت پی سپر گشته چو مورم سوارا بر گرفتاران ببخشای
4 رخ خود را به خط و خال ازین بیش میارا بر گرفتاران ببخشای
1 هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی
2 دلها به دم رخشت هست از رگ جان بسته آیند کشان از پی هر سوی که می تازی
3 عشاق به میدانت بازند به جد سرها وین طرفه که سربازی پیش تو بود بازی
4 از ننگ نمی سازی گوی از سرما هرگز با تنگدلان گویی داری سر ناسازی