ای از علو قدر به کرسی نهاده از جامی دیوان اشعار 1
1. ای از علو قدر به کرسی نهاده پا
فرق مقیم فرش حریم تو عرش سا
1. ای از علو قدر به کرسی نهاده پا
فرق مقیم فرش حریم تو عرش سا
1. مرحبا ای قاصد ملک معالی مرحبا
الصلا کز جان و دل نزل تو کردم الصلا
1. گنجی ست نقد فقر که آن را طلسمهاست
مشکل ترین طلسم طلسم وجود ماست
1. درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست
همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست
1. آن را که بر سر افسر اقبال سرمد است
سر در ره محمد و آل محمد است
1. کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است
رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین در است
1. حبذا قصری که ایوانش ز کیوان برتر است
قبه والای او بالای چرخ اخضر است
1. منم که تاج سر چرخ خاک پای من است
چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است
1. زان پیش کز مداد دهم خامه را مدد
جویم مدد ز فضل تو ای مفضل احد
1. این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار
خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار
1. معلم کیست عشق و کنج خاموشی دبستانش
سبق نادانی و دانا دلم طفل سبق خوانش