1 برتر آمد در علو این منزل از چرخ برین نیست با این منزلت یک خانه در روی زمین
2 بس که طرح و وضع شیرین آمده ست این خانه را همچو بیت نحل پنداری پر است از انگبین
3 هست طاق غرفه اش ابرو و شه در وی چو چشم نیست خوبان جهان را چشم و ابرویی چنین
4 شاه بیت نظم عالم خوانمش ور بشنود جان فردوسی ز خلد این نکته گوید آفرین
1 نسیم جان شنوم گوییا ز عالم دل گشاده اند دری در حریم این منزل
2 ز زندگی در و دیوار او اثر دارد سرشته اند همانا ز آب خضرش گل
3 دهد بقای مخلد هوای او گویی فرو شده به گلش پای عمر مستعجل
4 چو خانه دل اهل قلوب مقبول است ره قبول در او هر که یافت شد مقبل
1 اصبحت زایرا لک یا شحنة النجف بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
2 تو قبله دعایی و اهل نیاز را روی امید سوی تو باشد ز هر طرف
3 می بوسم آستانه قصر جلال تو در دیده اشک عذر ز تقصیر ماسلف
4 گر پرده های چشم مرصع به گوهرم فرش حریم قبر تو گردد زهی شرف
1 آن را که بر سر افسر اقبال سرمد است سر در ره محمد و آل محمد است
2 فرزند کاف و نون اند افراد کاینات احمد میان ایشان فرزند امجد است
3 مدی که هست بر سر آدم علامتی زان میم و دال دان که قدمگاه احمد است
4 آن مد ز چتر دولت سرمد نشانه ای ست آدم سرآمد همه عالم ازان مد است
1 منم که تاج سر چرخ خاک پای من است چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است
2 قطار روز و شب افتاده سایه و نوری ز اوج کنگره کاخ کبریای من است
3 به آفتاب کجا سر درآورم که چو او هزار خشت زر افتاده در فضای من است
4 ز ماه کاسه به کف هر شب از شهاب عصا فلک طواف کنان گرد در گدای من است
1 چو پیوند با دوست می خواهی ای دل ز چیزی که جز اوست پیوند بگسل
2 مکن شهپر عرش پرواز خود را درین وحشت آباد آلوده گل
3 تو را ذروه اوج عزت نشیمن تو خوش کرده در مرکز خاک منزل
4 ز آمیزش جسم و آویزش او چنان گشتی از جوهر خویش غافل
1 کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین در است
2 چون سلامت ماند از تارج نقد این حصار پاسبان در خواب و بر هر رخنه دزدی دیگر است
3 چیست زر ناب رنگین گشته خاکی ز آفتاب هر که کرد افسر ز زر ناب خاکش بر سر است
4 گر ندارد سیم و زر دانا منه نامش گدا در برش دل بحر دانش و او شه بحر و بر است
1 این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار
2 فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار
3 بی قراران را پدید آید قرار دل در او جای آن دارد که باشد نام وی دارالقرار
4 از فروغ آفتاب شمسه او ذره را دیده اعشی تواند دید در شبهای تار
1 سفید شد چو درخت شکوفه دار سرم وز این درخت همین میوه غم است برم
2 به هم شکوفه و میوه که دید طرفه که من شکوفه را نگرم بر درخت و میوه خورم
3 شکوفه دیر نپاید شگفت ازان دارم که دمبدم ز زمانه شکوفه ناک ترم
4 ز شیر مادر دهرم ضرر رسید نه نفع کنون شکوفه کنان بهر دفع آن ضررم
1 این همایون خانه کامد خانه چشم جهان روشنایی باد ازو چشم جهان را جاودان
2 خانه چشمش چرا گویم چو روشن دیده ام در سیاهی نور آن پنهان و نور این عیان
3 سبز پوشان صف زده از دور گرد او مگر بیت معمور است کامد بر زمین از آسمان
4 در صفا چون خانه کعبه است لیک افتاده است زمزم آنجا بر کران از خانه اینجا در میان