1 به فکرت خواستم کز سر وحدت یابم آگاهی خطاب آمد که از پیر مغان خواه آنچه می خواهی
2 کشم رخت ارادت بر در پیر مغان روزی اگر دولت کند دمسازی و توفیق همراهی
3 نگویم با علو همتش زین اطلس والا که دانم بر قد قدرش کند این جامه کوتاهی
4 شد از دیوان قسمت هر کسی را نامزد چیزی من و جام صبوحی زاهد و ورد سحرگاهی
1 مرا بر دل است از تو چون کوه باری وز آن کوه چشمم بود چشمه ساری
2 وز آن چشمه سار است هر دم دمیده ز خون جگر گرد من لاله زاری
3 چه باشد که روزی به عزم تماشا فتد سوی این لاله زارت گذاری
4 نروبم رهت را به مژگان که ترسم نشیند به دامان پاکت غباری
1 سر تا به قدم غرقه دریای زلالی از تشنه لبی بر سر هر چشمه چه نالی
2 پیش لب تو صد قدح باده لبالب بر ساغر خالی لب خود بهر چه مالی
3 از عالم صورت که همه نقش خیال است ره سوی حقیقت نبری در چه خیالی
4 ای خواجه عالی محل این دیر مغان است بر صدر مکن جا که تو از صف نعالی
1 شبها من و خیال تو و کنج خانهای با خود ز گفتوگوی تو هردم فسانهای
2 کردند عاشقان بحلت خونشان بریز هردم چه حاجت است که جویی بهانهای
3 سوزد زبان خامه گه شرح اشتیاق کز آتش غم تو برآرد زبانهای
4 خواهم عنان گرفتنت ای شهسوار حسن باشد بدین بهانه خورم تازیانهای
1 گشاد گنج جواهر به بوستان ژاله به فرش سرو و سمن شد گهرفشان ژاله
2 گسست سبحه روحانیان که سوی زمین فتد چو مهره تسبیح از آسمان ژاله
3 میان شاخ و شکوفه خوش اجتماعی بود که سنگ تفرقه انداخت در میان ژاله
4 گرفت بچه طوطی همه بساط چمن چو طوطی فلک انداخت بیضه سان ژاله
1 ساقی بیا که به ز خودی عشق و بی خودی در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
2 می ده به روی شاهد مهوش که این بود سرمایه سعادت و اقبال سرمدی
3 می چیست جذب عشق که بد را و نیک را سازد تهی ز وسوسه نیکی و بدی
4 شاهد کدام آن که شهود جمال اوست مقصود منتهی و تمنای مبتدی
1 ارید بسط غرامی الیک بعد سلامی و لیس کل کلامی یفی ببعض غرامی
2 به شرح شوق تو طی شد تمام نامه عمرم هنوز نامه شوقت نمی رسد به تمامی
3 من ازدیارک قد عاقنی تفرق بالی اتت صحیفة شوقی یقوم فیه مقامی
4 به روز وصل ندانم چه تحفه پیش تو آرم که صرف شد به فراق تو نقد عمر گرامی
1 بازم طفیل خیل سگان نام برده ای ای من سگ تو گر چه به ناکام برده ای
2 نگشاده دست بهر دعای تو من هنوز بی موجبی چه دست به دشنام برده ای
3 می ران سمند ناز که در سرکشی گرو از خنگ چرخ و توسن ایام برده ای
4 خودساز پست قدر رقیبان که نیست کس کآرد فرو خری که تو بر بام برده ای
1 ای سرشک من ز لعلت با می گلگون یکی شد می گلگون مرا دور از لبت با خون یکی
2 می دهد خطت فسون بهر فریب عقل و هوش هست با خط لعل میگونت درین افسون یکی
3 جای کن در چشم و دل کز لعل و در آراستم در درون از بهر تو یک خانه، در بیرون یکی
4 نیش لیلی خورد، خون از دست مجنون چون چکید گر نه لیلی در محبت بود با مجنون یکی
1 به شهر نیکوان مسکین غریبی که جز خون خوردنش نبود نصیبی
2 عجب بیماریی دارم ز عشقت که عاجز شد ز درمان هر طبیبی
3 چو من عاشق بسی یابی ولیکن نیابم چون تو در عالم حبیبی
4 ز کویت رخ نتابم گرچه بینم به کف تیغ جفا هر سو رقیبی