1 عارفی بود در زمین هری نام او سکه نگین هری
2 همتش دست در خدای زده بر همه خلق پشت پای زده
3 یکی از سفلگان بازاری نقد بازار او دل آزاری
4 پیش عارف دم ارادت زد زان ارادت در سعادت زد
1 جامی از شعر و شاعری باز آی با خموشی ز شعر دمساز آی
2 شعر شعر خیال بافتن است بهر آن شعر مو شکافتن است
3 گر چو استاد کارگر همه سال شعر بافی کنی بدین منوال
4 به عبث شکل موشکافی چند شعر گویی و شعر بافی چند