1 گر تو گویی که شیخ دین ز چه رو لفظ ایشان وظیفه ساخت نه او
2 گویمت زانکه لفظ او مطلق هست اشارت سوی هویت حق
3 پیش چشم شهود دیده وران محو باشد هویت دگران
4 در عبارت چو او و هو رانند غرض از او و هو همو دانند
1 ور تو گویی که کاملان بسیار ما و من آورند در گفتار
2 بی شک ایشان بسی شتافته اند وز من و ما خلاص یافته اند
3 ما و من بر زبان چرا رانند غرض از ما و من که را دانند
4 گویم آن کس که شد ز خویش خلاص شد به سر شهود وحدت خاص
1 بلکه چون ابر بر سرت بارد واندر آن تیرگیت نگذارد
2 تیرگی های تو فرو شوید وز گل تو گل صفا روید
3 تیرگی چیست دود هستی تو خویش بینی و خود پرستی تو
4 تیره کردی ز دود هستی روی خیز رو کن در ابر هستی شوی
1 زده اصحاب و خواجه حلقه به هم چون نگین اند و حلقه در خاتم
2 رازدانان که راز دین دانند اسم اعظم ازان نگین خوانند
3 حبذا حلقه ای که فوج ملک حلقه در گوش آنست ز اوج فلک
4 همچو حلقه ز خود تهی یکسر رفته از حقه سپهر بدر
1 خسروی را که بود فرزندان وقت رفتن رسید ازین زندان
2 هر یکی را به حیله کاری و فن داد تیری که زور کن بشکن
3 یک به یک را چو قوت تن بود زور کردن همان شکستن بود
4 تیرها دسته کرد دیگر بار نه فزون و نه کم ازان به شمار
1 بنگر در نماز وقت عمل که جماعت در او بود افضل
2 زانکه از اجتماع قوم و امام می شود نشئه نماز تمام
3 یکی از قوم اگر بود ز غرور در نمازش ز سهو و لهو قصور
4 باشد از رای همت عالی دیگری را نماز ازان خالی
1 کهف اصحاب سعد دین و دول منتهی در طریق علم و عمل
2 دلش از نسبت دو عالم دور نسبت او به کاشغر مشهور
3 گفت از پیر خود نظام الدین که به خاموش داشتی تعیین
4 که به وقت صفای آیینه سوی مسجد شدم یک آدینه
1 مرد باید که یار جوی بود یار چون یافت یار شوی بود
2 شوید از آب لطف و ابر کرم از ضمیرش غبار غصه و غم
3 گر نشیند به دامنش گردی باشد آن گرد بر دلش دردی
4 تا ز دامانش آن بیفشاند پا به دامن کشید نتواند
1 خرسی از حرص طعمه بر لب رود بهر ماهی گرفتن آمده بود
2 ناگه از آب ماهیی برجست برد حال به صید ماهی دست
3 پایش از جای شد در آب فتاد پوستین زان خطا در آب نهاد
4 ای بسا کس که حرص زد راهش آب ناخورده کشت در چاهش
1 پیش ازین ذکر قاصد و نامه زد به لوح بیان رقم خامه
2 نامه ای بود بس عظیم الشان قرة العین خواجه مرسل آن
3 حاصل نامه آنکه می باید چند بیتی روان به نظم آید
4 در بیان عقاید اسلام کافی اندر بیان آن و تمام