آثار جامی

صفحه 1 از 3
3 اثر از روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان

روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان جامی

طاووسی و زاغی در صحن باغی فراهم رسیدند و عیب و هنر یکدیگر را دیدند. طاووس با زاغ گفت: این موزه سرخ که در پای توست لایق اطلس زرکش و دیبای منقش من است همانا که در آن وقت که از شب تاریک عدم به روز روشن وجود می آمدیم در پوشیدن موزه غلط کرده ایم، من موزه کیمخت سیاه تو را پوشیده ام و تو موزه عدیم سرخ مرا! ,

زاغ گفت: حال بر خلاف این است اگر خطایی رفته است در پوششهای دیگر رفته است، باقی خلعتهای تو مناسب موزه من است غالبا در آن خواب آلودگی تو سر از گریبان من برزده ای و من سر از گریبان تو. ,

در آن نزدیکی کشفی سر به گریبان مراقبه فرو برده بود و آن مجادله و مقاوله را می شنود، سر برآورد که ای یاران عزیز و دوستان صاحب تمیز این مجادله بی حاصل را بگذارید و از این مقاوله بلا طایل دست بدارید، خدای تعالی همه چیز را به یک کس نداده است و زمام همه مرادات در کف یک کس ننهاده. ,

هیچ کس نیست که وی را خاصه ای نداده که دیگران را نداده است و در وی خاصیتی ننهاده که در دیگران ننهاده هر کسی را به داده خود خرسند باید بود و به یافته خود خوشنود. ,

کژدمی زهر مضرت در نیش و تیر خباثت در کیش، عزیمت سفر کرد، به لب آب پهناور رسید، خشک فرو ماند، نه پای گذشتن و نه رای بازگشتن سنگ پشتی آن معنی را از وی مشاهده کرد، بر وی ترحم نمود و بر پشت خودش سوار ساخت و خود را در آب انداخت، و شناکنان روی به جانب دیگر نهاد. ,

در آن اثنا آوازی به گوشش رسید که کژدم چیزی بر پشت وی می زد سؤال کرد که این چه آواز است؟ جواب داد که این آواز نیش من است که بر پشت تو می زنم، هر چند می دانم که بر آنجا کارگر نمی آید اما خاصیت خود را نمی توانم گذاشت. ,

سنگ پشت با خود گفت هیچ به از آن نیست که این بد سرشت را از این خوی زشت برهانم و نیکو سرشتان را از آسیب وی ایمن گردانم به آب فرو رفت، وی را موج بربود و به جایی برد که هرگز نبود. ,

4 هر عوانی که درین بزمگه شر و فساد تار صد حیله به هر لحظه ازو ساز دهند

سرخ زنبوری بر مگس عسل زور آورد تا وی را طعمه خود سازد، به زاری در آمد که با وجود این همه شهد و عسل مرا چه قدر و محل که آن را بگذاری و به من رغبت آری؟ زنبور گفت: اگر آن شهد است تو شهد را کانی و اگر آن عسل، تو سرچشمه آنی. ,

2 ای خوش آن مرد حقیقت که ز پیغام و سلام رو بتابد به سوی مایده وصل رود

3 اصل چون روی نماید ز پس پرده فرع فرع را باز گذارد به سر اصل رود

غوکی از جفت خود جدا ماند و محنت بی جفتیش بر کناره دریا نشاند، هر سو نظر می انداخت و خاطر غمدیده را از غم بی جفتی می پرداخت ناگهان، ,

2 ماهیی دید در میانه آب همچو آب روان روان بشتاب

3 یا چو مقراضی از سبیکه سیم اطلس سطح آب ازو به دو نیم

4 یا چو ایمن هلالی از کم و کاست متمایل به جنبش از چپ و راست

گاوی بر گله خود سالار بود و در میانه گاوان به قوت سرو نامدار. چون گرگ بر ایشان زور آوردی آفت وی را به زخم سرو از ایشان دور کردی، نگاه دست حادثه بر وی شکست آورد سروی وی را آفتی رسید. بعد از آن چون گرگ را بدیدی در پناه گاوان دیگر خزیدی. سبب آن را از او سؤال کردند در جواب گفت: ,

2 زآن روز که از سروی خود ماندم فرد شد معرکه دلاوری بر من سرد

3 دیرین مثلی هست که در روز نبرد ضربت بود از حربه و دعوی از مرد

اشتری و درازگوشی همراه می رفتند. به کنار جوی بزرگی رسیدند. اول اشتر در آمد چون به میان جوی رسید آب تا شکم وی برآمد. درازگوش را آواز داد که درآی که آب تا شکم بیش نیست! ,

درازگوش گفت: راست می گویی اما از شکم تا شکم تفاوت است، آبی که به شکم تو نزدیک گشت از پشت من بخواهد گذشت! ,

3 ای برادر از تو بهتر هیچ کس نشناسدت زانچه هستی یکسر مو خویش را افزون منه

4 گر فزون از قدر تو بستایدت نابخردی قدر خود بشناس و پای از حد خود بیرون منه

روباه بچه ای با مادر خود گفت: مرا حیله ای بیاموز که چون به کشاکش سگ در مانم خود را برهانم. گفت: آن حیله فراوان است اما بهترین همه آن است که در خانه خود بنشینی، نه او تو را بیند و نه تو او را بینی. ,

2 چو با تو خصم شود سفله ای نه از خرد است که در خصومت او مکر و حیله ساز کنی

3 هزار حیله توان ساخت وز همه آن به که هم ز صلح و هم از جنگش احتراز کنی

میشی از جویی بجست، دنبه وی بالا افتاد. بز بخندید که عورت تو را دیدم! میش روی باز پس کرد که ای بی انصاف من سالها عورت تو را برهنه دیدم و هرگز نخندیدم و طعن تو نپسندیدم تو پس از عمری که یک بار مرا چنین دیده ای چه سرزنش من پیچیده ای؟ ,

2 چون لئیمی با هزاران عیب و عار روز و شب با خلق عالم آشکار

3 بیند اندک عیبی از صاحب کرم برنیارد جز به طعن و لعن دم

4 آن به عیب این شود یکسر زبان این به ذکر او نیالاید دهان

گنجشکی خانه موروثی خود را باز پرداخت و در فرجه آشیان لک لکی خانه ساخت. با وی گفتند: تو را چه مناسبت که با جثه ای بدین حقیری با جانوری بدان بزرگی همسایه باشی و خود را با وی در محل اقامت و منزل استقامت همپایه داری؟ ,

گفت: من نیز اینقدر دانم اما به دانسته خود عمل نتوانم. در همسایگی من ماریست که چون هر سال بچگان برآرم و به خون جگر بپرورم ناگاه بر خانه من تازد و بچگان مرا قوت خود سازد، امسال از وی گریخته ام و در دامن دولت این بزرگ آویخته ام، امید می دارم که داد مرا از وی بستاند و چنان که هر سال بچگان مرا قوت خود گردانیده است امسال وی را قوت بچگان خود گرداند. ,

3 چو روباه در بیشه شیر باشد زید ایمن از زخم چنگال گرگان

4 ز بیداد خردان امان یابد آن کس که گیرد وطن در جوار بزرگان

موشی چند سال در دکان خواجه بقال از نقلهای خشک و میوه های تر مالامال به سر می برد و از آن نعمتهای خشک و تر می خورد خواجه بقال آن را می دید و اغماض می کرد و از مکافات وی اعراض می نمود، تا روزی به حکم آنکه گفته اند: ,

2 سفله دون را چو گردد معده سیر بر هزاران شور و شر گردد دلیر

حرصش بر آن داشت که همیان خواجه را ببرد و سرخ و سفید هرچه بود به خانه خود کشید چون خواجه به وقت حاجت دست به همیان برد چون کیسه مفلسانش تهی یافت و چون معده گرسنگان خالی دانست که کار موش است. ,

گربه وار کمین کرد و وی را بگرفت و رشته دراز بر پای وی بست و بگذاشت تا به سوراخ خود درون رفت و به اندازه رشته غور آن بدانست، دنبال آن گرفت و آن سوراخ را بکند تا به خانه وی رسید. ,

آثار جامی

3 اثر از روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.