آثار جامی

صفحه 1 از 2
2 اثر از روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان

روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان جامی

خوبرویی را کمند ارادت به حلقه درویشان کشید و چون نکته مرکز در دایره صوفیان آرمید، ,

2 شد رخش قبله خداجویان از خدا روی خود در او کردند

3 فوطه پوشان بر آن شکر گفتار چون مگس بر شکر غلو کردند

هر کس او را خاصه خود می خواست و خود را در نظر قبول او می آراست تا عاقبت در این کشاکش میان ایشان خلاف افتاد و نزاع خاست. ,

وقتی رشید به کوفه رسید وزیر وی به نخاسی درآمد. غلامی بر وی عرض کردند که چون آهنگ غنا کردی مرغ را از هوا درآوردی. خبر او را به رشید رسانیدند. بفرمود تا او را بخریدند. چون از کوفه عزم رحلت کردند شنیدند که در روز اول می گریست و حدی کنان می گفت: ,

2 آن که ریزد بیگنه خونم به تیغ هجر یار به که از خون چو من شوریده حالی بگذرد

3 من که از یک روزه هجران اینچنین رفتم ز دست وای جان من اگر ماهی و سالی بگذرد

این خبر به رشید رسید، وی را احضار فرمود و از حال وی استفسار نمود. دانست که در کوفه به عشق کسی گرفتار است، ترحم کرد وی را آزاد ساخت. وزیر گفت: حیف باشد که چنین خوش آوازی را آزاد کنند. رشید گفت: دریغ باشد که چنین بلند پروازی را بنده گیرند. ,

وقتی صدیق اکبر رضی الله عنه در ایام خلافت خود در کنار کوچه های مدینه می گشت و بر در خانه خانه می گذشت ناگاه به خانه ای رسید و از آن خانه آواز گریه ای شنید که زنی بیتی می خواند و از دیده سرشک گرم می راند. مضمون بیت آنکه: ,

2 ای طلعت تو به خوبی از ماه فزون پیش مه طلعت تو خورشید زبون

3 زان پیش که دایه بر لبم شیر نهد بر یاد لب لعل تو می خوردم خون

سماع آن بیت در دل صدیق رضی الله عنه اثر کرد در بکوفت، صاحب بیت بیرون آمد، از وی پرسید که آزادی یا بنده؟ گفت: بنده. فرمود که این بیت در هوای که می خواندی و این اشک از برای که می راندی؟ ,

عاشقی که از دهشت حبیب دلتنگ بود و از وحشت رقیب پای در سنگ، آرزو می برد که کی باشد که آن ساده روی ریش برآورده باشد و پندار حسن از سر بیرون کرده تا بی تحاشی در خدمت او توانم بود و بی تکلف از صحبت او توانم آسود. ,

شنودم که چون موی از روی او برآمد و تازگی جمال آن پسر به سر آمد او نیز چون دیگران از راه تمنای او بنشست و دیده از تماشای او بربست. با وی گفتند: این خلاف آن است که می گفتی. گفت: من چه دانستم که این صید به هویی بخواهد گریخت و این قید به مویی بخواهد گسیخت. ,

3 در لغت خوانده ام که ریش پر است پیش دانشور لغت پرداز

4 لیکن آن پر کزو به وکر عدم می کند مرغ نیکویی پرواز

خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند. ,

با یکی از ایشان گفتم: این همان یار است که پار بود، همان چشم و ابرو به جاست و همان لب و دهان برقرار، قامت از آن بلندتر است و تن از آن نیرومندتر. این چه وقاحت و بی شرمی است و بیوفایی و بی آزرمی که دامن صحبت ازو درچیدی و پای ارادت ازو درکشیدی؟ ,

گفت: هیهات چه می گویی، آنچه دل می برد و هوش می ربود روحی بود در قالب تناسب اعضاء و نعومت بدن و لطافت جلد و ملایمت آواز دمیده، چون آن روح از این قالب مفارقت کرد با قالب مرده، چه عشق بازم و بر گل پژمرده چه نغمه آغازم. ,

4 گل رفت ز باغ، خار و خس را چه کنم؟ شه نیست به شهر در، عسس را چه کنم؟

از مقتبسات مشکات نبوت است این حدیث که «من عشق آمیزد و در آن طریقه عفت و کتمان پیش گیرد چون بمیرد شهید میرد. ,

و شرط عفت و کتمان از برای آن است که چون به میل طبع و هوای نفس آلوده باشد و در وصول به آن وسایط توسل جویند و اظهار کنند از قبیل شهوات نفس حیوانی است نه از فضایل روح انسانی. ,

3 آن عشق را که منقبت خاص آدم است هرجا که هست عفت و ستر از لوازم است

4 عشقی که هست شهوت طبع و هوای نفس خاصیت طباع سباع و بهایم است

جوانی سلیل نام از سلاله کرام که در قبایل عرب به جمال و ادب مشهور بود و در بیشه شیران و معرکه دلیران از ضعف و سستی دور، در دل از دختر عم هوایی داشت و در سر از وسوسه عشق خورد تا جمال معشوق بدید. ,

هنوز در بزم وصال جای گرم نکرده بود و از جام وصال جرعه ای بیش نخورده، عزیمت آنش خواست که از آن منزل در جای دیگر مقام کند و در موطن تازه تر آرام گیرد، آن ماه را در عماری نشاند و عماری را به آن راه که دلش می خواست براند. ,

چون یک مرحله ببرید به جایی خوش و منزلی دلکش رسید نزول کرد و عماری را فرود آورد ناگاه دید که از یک جانب سی سوار آشکارا شدند. برخاست و سلاح بست و در خانه زین نشست. چون نزدیک آمدند دانست که دشمنان وی اند و قصد او دارند. به مقابله و مقاتله ایشان مشغول گشت و بیشتر ایشان را کشت اما زخمهای کاری خورد به پیش دخترعم بازگشت و گفت: ,

4 آمد ز عدو به کشتن من خبری بنشین که ببینمت به حسرت نظری

میان دو خردمند سخن عشق پیشه لطیفتر نیست و از گران جانان دور ازین اندیشه کثیفتر نی. ,

2 پرتو شاهد عشق است جمال دل مرد کی کند میل جمال آن که به دل نیست جمیل

3 گر بدین قاعده حجت طلبد نادانی حجتم بس بود: الجنس الی جنس یمیل

درویشی به عشق جفاکیشی گرفتار شد، به سر راهی می دوید و اشکی می ریخت و آهی می کشید و از وی به چشم مرحمت هرگز نگاهی نمی دید. ,

با او گفتند: معشوق تو همواره همخانه مستان است و همخوابه می پرستان. با درویشان یار نیست و با معتقدان جز بر سر انکار نی. طالب او همچو او می باید و مصاحب او همچو او می شاید. هیچ بهتر از آن نیست که دامن از او درچینی و پی کار خود بنشینی. ,

درویش چون این نصیحت شنود بخندید و گفت: ,

4 درد عشق است مرا بهره ز جانان، نخورم غصه گر زو دگری حسن تجمل بیند

دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را از مواصلت خود نفور دانست که حجاب ایشان مویی چند است بر عارض و زنخدان دمیده و از آن دام بی اندام مرغ دل ایشان رمیده. ,

جحامی را طلب کرد که از بی یاری بجان آمده ام و از بی خریداری به فغان! بیا و این حجاب را از پیش بردار و این دام را از هم بردر. حجام مردی ظریف بود و طبعی لطیف داشت، پاکی می راند و این قطعه می خواند: ,

3 نوبت خوبی امرد چو سرآید آن به که پی عشوه بناگوش و ذقن نتراشد

4 لوح عارض چو شد از موی تراشیده درشت چوب ساییست که جز صفحه دل نخراشد

آثار جامی

2 اثر از روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.