آثار جامی

صفحه 1 از 2
2 اثر از روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان

روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان جامی

در مدینه عالمی بود عامل و در جمیع علوم دینی کامل، روزی گذرش بر دار نخاسین افتاد کنیزکی دید مغنیه که به حسن صوت غیرت ناهید بود و به جمال صورت حیرت خورشید، شیفته جمال و فریفته زلف و خال او شد. ,

از سماع غنایش رخت هستی به صحرای نیستی برد و به استماع نوایش از مضیق بخردی راه فسحت سرای بیخودی سپرد. ,

3 خوبی روی و خوبی آواز می برد هر یکی به تنها دل

4 چون شود هر دو جمع در یکجای کار صاحبدلان شود مشکل

شبی در مسجد جامع مصر آتش افتاد و بسوخت، مسلمانان را توهم آن شد که آن را نصارا کرده اند به مکافات آن آتش در خانه های ایشان انداختند. ,

سلطان مصر جماعتی را که آتش در خانه های ایشان انداخته بودند بگرفت و در یک جا جمع کرد و بفرمود تا به عدد ایشان رقعه ها نوشتند، در بعضی کشتن و در بعضی دست بریدن و در بعضی تازیانه زدن، و آن رقعه ها را بر ایشان افشاندند، بر هرکس هر رقعه که افتاد با وی به مضمون آن معامله کردند. ,

یک رقعه که مضمون به کشتن بود بر کسی افتاد، گفت: من از کشتن باکی ندارم اما مادری دارم و جز من کسی ندارد در پهلوی وی دیگری بود که در رقعه وی تازیانه زدن بود، وی رقعه خود را به آن کس داد و رقعه وی را گرفت و گفت: من مادری ندارم. این را به جای او بکشتند و آن را به جای او تازیانه زدند. ,

4 به سیم و زر جوانمردی توان کرد خوش آن کس کو جوانمردی به جان کرد

صوفی دگری را صفت کرده و صفتی از روی شناسایی و معرفت آورده فرموده که فلان کس سفره آرست نه سفره دار و خود را شریک سفره می دارد نه ملیک سفره می شمارد، با سایر خورندگان یکسان است بلکه در نظر خود طفیلی ایشان است. ,

2 چون به مهمانسرای خویش نهد خواجه خوان از برای درویشان

3 طفل راه است اگر نمی داند خویشتن را طفیلی ایشان

ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک بن مروان گوید که در آن وقت که نوبت خلافت از بنی امیه به بنی عباس انتقال یافت و بنی عباس بنی امیه را می گرفتند و می کشتند من بیرون کوفه بر بام سرایی که بر صحرا مشرف بود نشسته بودم که دیدم علمهای سیاه از کوفه بیرون آمد. ,

در خاطر من چنان افتاد که آن جماعت به طلب من می آیند، از بام فرود آمدم و متنکروار به کوفه درآمدم و هیچ کس را نمی شناختم که پیش وی پنهان شوم به در سرایی بزرگ رسیدم، درآمدم دیدم که مردی خوب صورت سوار ایستاده و جمعی از غلامان و خادمان گرد او درآمده اند سلام کردم. ,

گفت: تو کیستی و حاجت تو چیست؟ گفتم: مردی ام گریخته که از خصمان خود می ترسم به منزل تو پناه آورده ام، مرا به منزل خود درآورد و در حجره ای که نزدیک به حرم وی بود بنشاند، چند روز آنجا بودم به بهترین حالی، هر چه دوستتر می داشتم از مطاعم و مشارب و ملابس همه پیش من حاضر بود. ,

از من هیچ نمی پرسید هر روز یک بار سوار می شد و باز می آمد. یک روز از او پرسیدم که هر روز تو را می بینم که سوار می شوی و زود می آیی، به چه کار می روی؟ گفت: ابراهیم بن سلیمان پدر مرا کشته است شنیدم که پنهان شده است، هر روز می روم به امید آنکه شاید که او را بیابم و به قصاص پدر خود برسانم. ,

خلیفه بغداد در موکب حشمت و شوکت خود می راند دیوانه ای پیش وی رسید و گفت: ای خلیفه عنان کشیده دار که در مدیح تو سه بیت گفته ام. گفت: بخوان! بخواند، خلیفه را خوش آمد. ,

دیوانه چون آن را بدید گفت: مرا سه درم عنایت کن تا روغن و خرما خرم و سیر بخورم. خلیفه فرمان داد تا به هر بیتی وی را هزار درم بدهند. ,

3 چون ذل فاقه زور کند بر سخنوری گر مدح پادشاه سخاور کند سزاست

4 ممدوح چون کریم بود مزد شعر او هر بیت را خزینه گوهر کند رواست

شاعری به توقع فایده به در خانه معن زایده آمد چند روزی آنجا بود، بار نیافت. از باغبان وی التماس کرد که چون معن به باغ درآید و برکنار آب نشیند مرا آگاه کن! چون آن وقت درآمد باغبان وی را آگاه ساخت، این بیت را که: ,

2 ابا جود معن ناج معنا بحاجتی فما لی الی معن سواک شفیع

بر تخته پاره ای بنوشت و به آب داد، چون به پیش معن رسید بفرمود تا آن را بگرفتند چون آن را بخواند شاعر را طلبید و ده بدره زر به وی داد و آن چوب را در زیر بساط خود نهاد. ,

روز دویم آن چوب را از زیر بساط بیرون کرد و بخواند و شاعر را طلبید و صد هزار درم دیگر به وی داد و در روز سیم به همین دستور عمل کرد شاعر بترسید که مبادا که پشیمان شود و داده را بستاند، بگریخت. ,

حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریمتری دیدی؟ گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده سر گوسفند داشت فی الحال یک گوسفند را کشت و پخت و پیش من آورد و مرا قطعه ای از وی خوش آمد، بخوردم گفتم: والله این بسی خوش بود. ,

آن غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می آورد، من از آن آگاه نی چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است، پرسیدم که این چیست؟ گفتند که وی همه گوسفندان خود را کشت. ,

وی را ملامت کردم که چرا چنین کردی! گفت: سبحان الله تو را خوش آید چیزی که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم، این زشت سیرتی باشد در میان عرب. ,

پس حاتم را پرسیدند که تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند. گفتند: تو کریمتر باشی گفت: هیهات! وی هر چه داشت داد و من از آنچه داشتم از بسیار اندکی بیش ندادم. ,

حضرت امیر گفت: شنیدم از حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم که فرمود: قیمة کل امرء مایحسنه یعنی: قیمت هرکس به قدر آن چیزیست که وی را می آراید از محاسن افعال و بدایع اقوال. ,

2 قیمت مرد نه از سیم و زر است قیمت مرد به قدر هنر است

3 ای بسا بنده که از کسب هنر قدرش از خواجه بسی بیشتر است

4 وی بسا خواجه که از بی هنری در ره بنده خود پی سپر است

جوادی را پرسیدند که از آنچه به محتاجان می دهی و بر سایلان می ریزی هیچ در باطن خود رعونتی و بر فقیران بار منتی باز می یابی؟ گفت: هیهات! حکم من در کوشش و بخشش حکم آن کفلیز است که در دست طباخ است، اگر چه طباخ می دهد بر کفلیز می گذرد اما کفلیز به خود گمان دهندگی نمی برد. ,

2 گر چه روزی از کف خواجه ست روزی ده خداست بر سر روزی خوران خوش نیست زو منت نهی

3 نیست او جز کاسه و کفلیز دیگ رزق را به که باشد کاسه و کفلیز از منت تهی

اصمعی گوید: با کریمی آشنایی داشتم که همواره به توقع کرم و احسان به در خانه وی می رفتم، یک بار به در خانه وی رسیدم دربانی نشانده بود، مرا منع کرد از آن که بر وی درآیم. بعد از آن گفت: ای اصمعی! این سبب منع کردن من از درآمدن بر وی تنگدستی و ناداریست که وی را پیش آمده است. من این بیت را بنوشتم: ,

2 اذا کان الکریم له حجاب فما فضل الکریم علی اللئیم

و به آن دربان دادم که این را به وی رسان، زمانی که آمد و رقعه را آورد بر پشت وی بنوشته که: ,

4 اذا کان الکریم قلیل مال تستر بالحجاب عن الغریم

آثار جامی

2 اثر از روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.