1 چون به تدبیر حکیم نامدار یافت گیتی بر شه یونان قرار
2 سر به سر گیتی مسخر ساختش ثانی اثنین سکندر ساختش
3 یک نگین وار از همه روی زمین خارجش نگذاشت از زیر نگین
4 شه شبی در حال خویش اندیشه کرد شیوه نعمت شناسی پیشه کرد
1 آن مسافر بهر دولت یابیی ماند شب در خانه اعرابیی
2 جمله فرزندانش از خرد و بزرگ یافت همنام ددان چون شیر و گرگ
3 هر که بود از خادمانش یکسره گوسفندش نام بودی یا بره
4 گفت با او کای سپهدار عرب آیدم زین نامها امشب عجب
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت
3 به بود کز سلک دوران داریش پیش گیری شیوه بیزاریش
4 نوح را فرزند چون نااهل بود فطرت او بر غرور و جهل بود
1 پیش شیخی رفت آن مرد فضول بهر بی فرزندیش خاطر ملول
2 گفت با من دار شیخا همتی تا ببخشد کردگارم دولتی
3 تازه سروی روید از آب و گلم کز وجود او بیاساید دلم
4 یعنی آید در کنارم یک پسر کز جمال او شود روشن بصر
1 از شه یونان حکیم تیزهوش کرد چون افسانه فرزند گوش
2 گفت شاها هر که او شهوت نراند در غم محرومی از فرزند ماند
3 چشم عقل و علم کور از شهوت است دیو پیش دیده حور از شهوت است
4 هر کجا غوغای شهوت کرد زور می برد از دل خرد از دیده نور
1 چون سوی اینان لئیمی پی برد لقمه ای چند از طعام وی خورد
2 چون بخواند سفله دیگر مرا سویش آن لذت شود رهبر مرا
3 محو گردد نامم از سلک کرام در شمار سفلگان مانم تمام
4 سفله ای مهمانیی آغاز کرد سفلگان شهر را آواز کرد
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین
3 دور دان از سیرت اهل کمال ناقصان را سخره بودن ماه و سال
4 پیش کامل کو به دانش سرور است سخره ناقص ز ناقص کمتر است
1 بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن
2 هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود
3 گفت شاه دین سلیمان از نخست گر چه بر من ختم ملک آمد درست
4 در نیاید روز و شب کس از درم تا من از اول به دستش ننگرم
1 کرد چون دانا حکیم نیکخواه شهوت زن را نکوهش پیش شاه
2 ساخت تدبیری به دانش کاندر آن ماند حیران فکرت دانشوران
3 نطفه را بی شهوت از صلبش گشاد در محلی جز رحم آرام داد
4 بعد نه مه گشت پیدا زان محل کودکی بی عیب و طفلی بی خلل