آثار جامی

صفحه 2 از 3
3 اثر از روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان

روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان جامی

روزی اسکندر با سرهنگان خویش برنشسته بود، یکی از ایشان گفت: خداوند - سبحانه - تو را ملک بزرگ داده است، زنان بسیار کن تا فرزندان تو بسیار گردند و یادگار تو اندر جهان بماند. ,

جواب داد که یادگار مرد نه فرزندان اوست بلکه سنتهای خوب و سیرتهای نیکوست، نیکو نبود آن کس که بر مردان جهان غلبه کرده است زنان بر وی غلبه کنند. ,

3 چو نیست پیش پدر اینقدر یقین که پسر ز خیل بی خردان است یا خردمندان

4 بس است سیرت نیکو حکیم را فرزند زبون زن چه شود بر امید فرزندان

گناهکاری را پیش خلیفه آوردند خلیفه به عقوبتی که مستحق آن شده بود فرمان داد گفت: ای امیرالمؤمنین انتقام بر گناه عدل است و تجاوز از آن فضل، و پایه همت امیرالمؤمنین از آن عالیتر است که از آنچه بلندتر است تجاوز نماید و به آنچه فروتر است فرود آید. ,

خلیفه را سخن وی خوش آمد، گناه وی را عفو فرمود. ,

3 عفو گناه فضل بود انتقام عدل زان تا به این ز چرخ برین تا زمین ره است

4 کی فضل را گذارد و آرد به عدل روی دانا که از تفاوت این هر دو آگه است

زنی را از جماعتی که بر حجاج خروج کرده بودند، پیش وی آوردند حجاج با وی سخن می گفت، و وی سر در پیش انداخته بود و نظر بر زمین دوخته، نه جواب وی می داد و نه نظر به وی می کرد. ,

یکی از حاضران با وی گفت: امیر سخن می گوید و تو از وی اعراض می کنی. گفت: من از خدای تعالی شرم می دارم به مردی نظر کنم که خدای تعالی به وی نظر نمی کند! ,

3 روی ظالم مبین که بر رویت آن ز دوزخ دریست بگشاده

4 سوی او تا گشاده شد ز خدای نظر رحمتی نیفتاده

وزیر هرمز بن شاپور به وی نامه نوشت که بازرگانان دریابار جواهر بسیار آورده اند و آن را به صد هزار دینار برای پادشاه خریده ایم، شنیده ام که آن را پادشاه نمی خواهد اگر راست است فلان بازرگان به صد هزار دینار سود می خردو ,

هرمز در جواب نوشت که هزار دینار و صد هزار دینار چندان پیش ما قدری ندارد، و چون ما بازرگانی کنیم پادشاهی که کند و بازرگانان چه کنند؟ ,

3 نه طور منصب شاهان بود که بیع و شری به قصد کسب معاش خود اختیار کنند

4 چو شاه پیشه کند کار تاجران جهان تو خود بگو که دگر تاجران چه کار کنند

اسکندر را گفتند به چه سبب یافتی آنچه یافتی از دولت سلطنت و وسعت مملکت با صغر سن و حداثت عهد؟ گفت: به استمالت دشمنان تا از غایله دشمنی زمام تافتند، و از تعاهد دوستان تا در قاعده دوستی استحکام یافتند. ,

2 بایدت ملک سکندر چون وی از حسن سیر دشمنان را دوست گردان دوستان را دوستر

نوشیروان روز نوروز یا مهرجان مجلس می داشت، دید یکی از حاضران که با وی نسبت خویشی داشت جام زرین در بغل نهاد، تغافل کرد و هیچ نگفت چون مجلس برشکست، شرابدار گفت: هیچ کس بیرون نرود تا تجسس کنیم که یک جام زرین درمی باید. ,

نوشیروان گفت: بگذار آن کس که گرفت باز نخواهد داد و آن کس که گرفت باز دید نمامی نخواهد کرد بعد از چند روز آن شخص درآمد جامه های نو پوشیده و موزه نو در پا کرده. ,

نوشیروان اشارت به جامه های وی کرد که اینها از آن است وی دامن از موزه برداشت که این نیز از آن است. نوشیروان بخندید دانست که آن را به ضرورت احتیاج کرده بود، بفرمود تا هزار مثقال زر به وی دهند. ,

4 از گناه تو چو آگاه شود شاه کریم معترف باش به آن وز کرمش عذر بخواه

جوانی را به دزدی گرفتند. خلیفه حکم کرد که دستش ببرند تا از مال مسلمانان کوتاه شود. جوان بنالید و گفت: ای خلیفه، ,

2 مرا به دست چپ و راست چون خدا آراست روا مدار که ماند چپم جدا از راست

خلیفه فرمود که دستش ببرید که این حدیست از حدود خدای تعالی، مساهله در آن از مسلمانی نیست مادرش همراه بود، برخاست که ای خلیفه این فرزند من است، به دستیاری وی روز به شب می آورم و از دسترنج او روزی می خورم. ,

4 فرزند بود چو جان ببخشای بر جان من ستم رسیده

میان معاویه و عقیل بن ابی طالب دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام. روزی در راه محبتشان خاری افتاد و بر چهره مودتشان غباری نشست عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای درکشید. ,

معاویه عذرخواهان به وی نوشت که ای مطلب اعلای بنی عبدالمطلب و ای مقصد اقصای آل قصی و ای آهوی نافه گشای عبدمناف و ای منبع مکارم بنی هاشم، آیت نبوت در شأن شماست و عز رسالت در خاندان شما، کجا شد آن همه بزرگواری و حلم و بردباری، باز آی که از رفته پشیمانم و از گذشته پریشان. ,

3 تا کی هدف ناوک کین خواهم بود وز دوری تو بی دل و دین خواهم بود

4 بر روی زمین پیش توام رو به زمین در زیر زمین نیز چنین خواهم بود

امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه در وقت خلافت خود در مدینه دیواری گل می کرد، یهودیی پیش وی تظلم کرد که حاکم بصره متاعی از من به صدهزار درم خریده است و در ادای ثمن آن تعلل می کند. ,

فرمود که کاغذ پاره ای داری؟ گفت: نی سفالی برداشت و بر آنجا نوشت که شکایت کنندگان از تو بی حسابند و شکرگزارندگان نایاب از موجبات شکایت بپرهیز یا از مسند حکومت برخیز و در آخر نوشت که کتبه عمر بن الخطاب. ,

نه بر آن مهر زد و نه طغرایی رقم کرد اما چندان صولت عدالت و هیبت سیاست وی در خاطرها نشسته بود که چون یهودی آن سفال را به حاکم بصره داد، وی سوار بود، از اسب فرود آمد و زمین ببوسید وجه یهودی را تمام ادا کرد، و وی سوار ایستاده بود. ,

4 چو نبود شاه را عز و سیاست کشد از دست گستاخان ذلیلی

حجاج در شکارگاهی از لشکریان جدا افتاد و به تلی برآمد، دید که اعرابی نشسته و از خرقه خود جنبندگان می چیند و شتران گرد او می چرند چون شتران حجاج را بدیدند برمیدند. ,

اعرابی سر بالا کرد خشمناک و گفت کیست که از این بیابان با جامه های درخشان برآمد، که لعنت خدای بر وی باد. حجاج هیچ نگفت و پیش آمد که السلام علیکم یا اعرابی. در جواب گفت: لا علیک السلام و لا رحمة الله و .لا برکاته از وی آب طلبید. ,

گفت: فرود آی و به ذلت و خواری آب بخور که والله من رفیق و نوکر کسی نیستم. حجاج فرود آمد و آب خورد و پس گفت: ای اعرابی بهترین مردمان کیست؟ گفت: رسول خدای - صلی الله علیه و سلم - بر رغم تو. ,

باز گفت: چه می گویی در حق امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب؟ گفت: از کرم و بزرگواری نام وی در دهان نمی گنجد. پس گفت: چه می گویی در حق عبدالملک بن مروان؟ هیچ نگفت. گفت: جواب من بگوی ای اعرابی. گفت: بد مردیست. ,

آثار جامی

3 اثر از روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.