حکمت در وجود سلاطین، ظهور نصفت و عدالت است نه ظهور به صفت عظمت و جلالت نوشیروان با آنکه از دین بیگانه بود در عدل و راستی یگانه بود، لاجرم سرور کاینات - علیه افضل الصلوات - تفاخر کنان می گفت: ولدت انا فی زمن السلطان العادل. ,
2 پیمبر که در عهد نوشیروان به رخ گشت چشم و چراغ جهان
3 همی گفت از ظلم ازان ساده ام که در عهد نوشیروان زاده ام
4 چه خوش گفت آن ناصح نیکخواه به گوش دل آن ستمکاره شاه
در تواریخ چنان است که پنج هزار سال سلطنت عالم تعلق به گبران و مغان داشت و این دولت در خاندان ایشان بود زیرا که با رعایا عدل می کردند و ظلم روا نمی داشتند در خبر است که خدای تعالی به داوود علیه السلام وحی کرد که قوم خویش را بگوی که پادشاهان عجم را بد نگویند و دشنام ندهند که ایشان جهان را به عدل آبادان کردند تا بندگان من در وی زندگانی کنند. ,
2 عدل و انصاف دان نه کفر و نه دین آنچه در حفظ ملک در کار است
3 عدل بی دین نظام عالم را بهتر از ظلم شاه دیندار است
قرین پادشاه حکیم فکرت پیشه باید نه ندیم هزل اندیشه، زیراکه از آن به درجات کمال برآید و از این به درکات نقصان گراید. ,
2 هر نکته کاید از لب داننده گوهریست خوش آن که ساخت گنج گهر درج سینه را
3 دانا دل از جواهر حکمت خزینه ایست از خویشتن مدار جدا این خزینه را
بامدادی موبد موبدان با قباد همعنان می رفت مرکب وی به دفع فضلات قوایم خود را از دم تا سم بیالود و تشویر تمام به وی راه یافت در آن اثنا قباد وی را از آداب همرکابی ملوک و همعنانی سلاطین سؤال کرد. ,
گفت: یکی آن است که در شبی که بامداد آن با پادشاه سواری خواهد کرد مرکب خود را چندان علف ندهد که بامداد موجب تشویر راکب گردد قباد استحسان وی کرد و گفت: بدین حسن کیاست و صدق فراست که رسیده ای به آنچه رسیده ای. ,
3 ناخردمند که بر قاعده طبع رود همه آداب وی افتد ز ره صدق و صواب
4 لیک بخرد که به دستور خرد کار کند شود از حسن کیاست ادب آموز دواب
مقربان سلاطین چون گروهی اند که به کوه بلند بالا می روند اما عاقبت به زلازل قهر و نوازل دهر از آن کوه به زیر خواهند افتاد، شک نیست که افتادن بلندتران سخت تر خواهد بود به زیر آمدن فروتران سهل تر. ,
2 بود ایوان قرب شاه والا به آن ایوان مرو بسیار بالا
3 که ترسم چون ازان ایوان درافتی ز هر افتاده ای محکمتر افتی.
می باید که شاه را منهیان راست کردار راست گفتار بر کار باشند که احوال رعایا و گماشتگان بر ایشان را به وی رسانند. ,
گویند اردشیر پادشاهی آگاه بود، و چون ندیمان بامداد بیامدندی بگفتی که فلان کس چه خورده است و با فلان زن یا کنیز صحبت داشته است و هر چه کرده بودی بگفتی تا مردمان گمان بردندی که مگر از آسمان به وی فرشته ای آید و آگاهی دهد و محمود سبکتگین نیز از این قبیل بوده است. ,
3 چو شاه را نبود آگهی ز حال سپاه کجا سپاه ز قهر وی احتراز کنند
4 به قصد ظلم هزاران بهانه پیش آرند به چنگ فسق هزاران ترانه ساز کنند
ارسطاطالیس گوید: بهترین پادشاهان آن است به کرگس ماند گرداگرد او مردار، نه آن که به مردار ماند گرداگرد او کرگس، یعنی می باید که وی از حال حوالی خود آگاه باشد و حوالی وی غافل، نه وی از حال حوالی خود غافل باشد و حوالی وی از حال وی آگاه. ,
2 پادشه باید که باشد همچو کرگس با خبر زانچه افتاده ست گرداگرد او مردارها
3 نی چو مرداری که گردش صف کشیده کرگسان تیز کرده بهر نفع خود بر او منقارها
نوشیروان روز نوروز یا مهرجان مجلس می داشت، دید یکی از حاضران که با وی نسبت خویشی داشت جام زرین در بغل نهاد، تغافل کرد و هیچ نگفت چون مجلس برشکست، شرابدار گفت: هیچ کس بیرون نرود تا تجسس کنیم که یک جام زرین درمی باید. ,
نوشیروان گفت: بگذار آن کس که گرفت باز نخواهد داد و آن کس که گرفت باز دید نمامی نخواهد کرد بعد از چند روز آن شخص درآمد جامه های نو پوشیده و موزه نو در پا کرده. ,
نوشیروان اشارت به جامه های وی کرد که اینها از آن است وی دامن از موزه برداشت که این نیز از آن است. نوشیروان بخندید دانست که آن را به ضرورت احتیاج کرده بود، بفرمود تا هزار مثقال زر به وی دهند. ,
4 از گناه تو چو آگاه شود شاه کریم معترف باش به آن وز کرمش عذر بخواه
مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت به عهده وی بود در هر چند روز آفتابه یا سطلی گم می شد یک روز مأمون با وی گفت: کاش آن آفتابه و سطلی که از ما می بری هم به ما فروشی گفت: همچنان کنم. ,
این سطل حاضر را بخر! فرمود که به چند می فروشی. گفت: به دو دینار فرمود تا دو دینار به وی دادند پس گفت: این سطل از تو در امان شد؟ گفت: آری! ,
3 سیم بر زر خریده تنگ مگیر تا بدان نفس او بیارامد
4 تن به اتلاف مال ازو درده تا به اتلاف جان نینجامد
میان معاویه و عقیل بن ابی طالب دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام. روزی در راه محبتشان خاری افتاد و بر چهره مودتشان غباری نشست عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای درکشید. ,
معاویه عذرخواهان به وی نوشت که ای مطلب اعلای بنی عبدالمطلب و ای مقصد اقصای آل قصی و ای آهوی نافه گشای عبدمناف و ای منبع مکارم بنی هاشم، آیت نبوت در شأن شماست و عز رسالت در خاندان شما، کجا شد آن همه بزرگواری و حلم و بردباری، باز آی که از رفته پشیمانم و از گذشته پریشان. ,
3 تا کی هدف ناوک کین خواهم بود وز دوری تو بی دل و دین خواهم بود
4 بر روی زمین پیش توام رو به زمین در زیر زمین نیز چنین خواهم بود