حکیم کسی را گویند که حقیقت چیزها را به آن قدر که تواند بداند و عمل به مقتضای آنچه تعلق به عمل دارد ملکه نفس خود گرداند. ,
2 خوش آنکه به ترک حظ فانی بکنی تدبیر بقای جاودانی بکنی
3 کوشش بکنی و هر چه بتوان دانست دانی پس ازان هر چه بدانی بکنی
اسکندر رومی در اوان جهانگیری به حیله تمام حصاری را بگشاد و به ویران کردن آن فرمان داد گفتند در آنجا حکیمی است دانا و بر حل مشکلات حکمت توانا وی را طلب داشت چون بیامد شکلی دید از قبول طبع دور و طبع اهل قبول از وی نفور گفت: این چه صورت غریب و هیکل مهیب است؟ حکیم از آن سخن برآشفت و خندان خندان در آن آشفتگی گفت: ,
افریدون که در زمین شفقت جز تخم نصیحت نکشت به فرزندان خود این توقیع نوشت که صفحات ایام صفحه اعمار است در آن منویسید جز آنچه بهترین اعمال و آثار است. ,
2 صفحه دهر بود دفتر عمر همه خلق اینچنین گفت خردمند چو اندیشه گماشت
3 خرم آن کس که درین دفتر پاک از همه حرف رقم خیر کشید و اثر خیر گذاشت
یکی از حکما گفته است: چهل دفتر در حکمت نوشتم و به آن منتفع نگشتم، چهل کلمه از آن اختیار کردم، از آن نیز بهره به دست نیاوردم چهار کلمه از آن برگزیدم در آن یافتم آنچه می طلبیدم: ,
اول آن که زنان را چون مردان محل اعتماد نگردان، زیرا که زن اگر چه از قبیله معتمدان آید از آن قبیل نیست که معتمدی را شاید. ,
3 عقل زن ناقص است و دینش نیز هرگزش کامل اعتقاد مکن
4 گر بد است از وی اعتبار مگیر ور نکو بر وی اعتماد مکن
ابن مقفع گوید: کتبخانه حکمای هند را بر صد شتر می کشیدند، ملک ایشان استدعای اختصار کرد به دو شتر باز آوردند و به تکرار استدعا بر چهار کلمه قرار گرفت: ,
کلمه نخستین در دلالت پادشاهان به عدالت و رعیت پروری ,
3 چو گردد شاه عالم عدل پیشه شود آسایش گه گه همیشه
4 چو نالد بیدلی از سینه ریشی بود یکسر ز نیش ظلم کیشی
چهار کلمه است که چهار پادشاه پرداخته اند که گویا یک تیر است که از چهار کمان انداخته اند: ,
کسری گفته است: هرگز پشیمان نشدم از آنچه نگفته ام، و بسا گفته که از پشیمانی ان در خاک و خون خفته ام. ,
3 خامش نشین که جمع نشستن به خامشی بهتر ز گفتنی که پریشانی آورد
4 از سر سر به مهر پشیمان نشد کسی بس فاش گشته سر که پشیمانی آورد
ملک هند به خلیفه بغداد تحفه ها فرستاد همراه طبیبی فیلسوف به مهارت در طب و حکمت موصوف، پیش خلیفه به پای خاست که سه چیز آورده ام که جز ملوک را نباید و جز سلاطین را نشاید. ,
فرمود که آن کدام است؟ گفت: اول خضابی که موی سفید را سیاه گرداند به وجهی که هرگز متغیر نشود و سفید نگردددویم معجونی که هر چند طعام خورد معده گران نگردد و مزاج از اعتدال نیفتد سیوم ترکیبی که پشت را قوی گرداند و رغبت مباشرت آرد و از تکرار آن نه ضعف بصر خیزد و نه نقصان قوت. ,
خلیفه لحظه ای تأمل کرد و گفت: من تو را ازین داناتر گمان داشتم و زیرکتر می پنداشتم اما آن خضاب که گفتی سرمایه غرور و پیرایه کذب و زور است، سیاهی مو ظلمت و سفیدی آن نور است زهی نادان کسی که در آن کوشد که نور را به ظلمت بپوشد ,
4 ابلهی کو می کند موی سفید خود سیاه از پی پیری جوانی را همه دارد امید
در مجلس کسری سه تن از حکما جمع آمدند: فیلسوف روم و حکیم هند و بزرجمهر سخت ترین سخن به آنجا رسید که سخت ترین چیزها چیست؟ ,
رومی گفت: پیری و سستی با ناداری و تنگدستی هندی گفت: تن بیمار با اندوه بسیار بزرجمهر گفت: نزدیکی اجل با دوری از حسن عمل همه به قول بزرجمهر بازآمدند. ,
3 پیش کسری ز خردمند حکیمان می رفت سخن از سخت ترین موج درین لجه غم
4 وان یکی گفت که بیماری و اندوه دراز وان دگر گفت که ناداری و پیریست به هم
حکیمی را پرسیدند که آدمیزاد کی به خوردن شتابد؟ گفت: توانگر هرگاه گرسنه شود و درویش هرگاه که بیابد. ,
2 بخور چندانکه ننهد خانه تن ز بیشی و کمی رو در خرابی
3 اگر دارنده ای هرگاه خواهی و گر نادار هرگاهی که یابی
حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیایی تا نخست به طعامی لب نگشایی، زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایه خشک مغزی و سبکساری ,
2 خوی خود را ز روزه تیره مکن کز همه حلم و بردباری به
3 چون شود روزه مایه آزار روزه خواری ز روزه داری به
چون گرسنه باشی هر آش یا نان که بینی از طبیعت تو شهوت آن خیزد و به آشنایان که نشینی طامعه تو در ایشان آویزد ,
پنج چیز است که به هر کس دادند زمام زندگانی خوش در دست او نهادند: اول صحت بدن، دویم ایمنی، سیوم وسعت رزق، چهارم رفیق شفیق، پنجم فراغت هر که را ازین محروم کردند در زندگانی خوش به روی وی برآوردند. ,
2 به پنج می رسد اسباب زندگانی خوش به اتفاق حکیمان شهره در آفاق
3 فراغ و ایمنی و صحت و کفاف معاش رفیق خوب سیر، همدم نکو اخلاق