حصری - قدس الله تعالی سره - گفته است: الصوفی (هو)الذی لایوجد بعد عدمه و لایعدم (بعد) وجوده یعنی: صوفی آن است که چون از وجود طبیعی خود فانی شود دیگر به آن باز نگردد که: الفانی لا یرد و بعد از آن چون به وجود حقانی و بقای بعد الفنا محقق گردد دیگر فانی نشود. ,
2 خوش آن که چون نیست شد از این نقش مجاز دیگر به وجود خویشتن نامد باز
3 زان پس چو وجود یافت زان مایه ناز جاوید بر او در عدم گشت فراز
خواجه یوسف همدانی - قدس سره - وقتی در نظامیه بغداد وعظ می گفت فقیهی معروف به ابن السقا برخاست و مسئله پرسید گفت: بنشین که در کلام تو رایحهٔ کفر می بینم شاید که مرگ تو نه بر دین اسلام بود. بعد از آن به مدتی آن فقیه نصرانی شد و بر نصرانیت بمرد. ,
2 هر که بینی که پس از پرورش فقر او را در صف زنده دلان نام به ارشاد رود
3 باد دعوی به سر او مبر ای خواجه مباد که از این بی ادبی دین تو بر باد رود
خواجه عبدالخالق غجدوانی را - قدس سره - روزی درویشی پیش او گفت: اگر خدای تعالی مرا مخیر گرداند میان بهشت و دوزخ من دوزخ را انتخاب کنم زیراکه بهشت مراد نفس است و دوزخ مراد خدای تعالی خواجه او را رد کردند و فرمودند که بنده را به اختیار چه کار؟ هر جا گوید رو رویم و هرجا گوید باش باشیم. ,
2 کار بی اختیار خواجه مکن ای که داری به بندگی اقرار
3 هرکجا اختیار خواجه بود بندگان را به اختیار چه کار
خواجه علی رامتینی را - قدس الله سره - پرسیدند که ایمان چیست؟ فرمودند که کندن و پیوستن. ,
2 هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت باید آن قول پسندیده ازو بپسندی
3 حاصل معنی آن کندن و پیوستن چیست؟ یعنی از خلق کنی دل، به خدا پیوندی
خواجه بهاء الدین نقشبند را - قدس سره - پرسیدند که سلسله شما به کجا می رسد؟ فرمودند که از سلسله کسی به جایی نرسد. ,
2 از دلق و عصا صدق و صفایی نرسد وز سبحه بجز بوی ریایی نرسد
3 هردم به کجا رسد مگو سلسله ات کز سلسله هیچ کس به جایی نرسد