شقیق بلخی - قدس الله تعالی سره - گفته است: بپرهیز از صحبت توانگر زیرا که چون دلت بدو پیوند گرفت و به داده وی خرسند شدی، پروردگاری گرفتی غیر خدای تعالی. ,
2 گر درآید توانگری با تو بهر روزی بدو مکن پیوند
3 ممسکی را کفیل خود مشمار مدبری را خدای خود مپسند
ابوبکر وراق - قدس سره - گفته است: اگر طمع را پرسند که پدرت کیست؟ گوید: شک در مقدرات کردگاری، و اگر گویند: پیشه تو چیست؟ گوید: اکتساب مذلت و خواری، و اگر گویند: غایت تو چیست؟ گوید: به محنت حرمان گرفتاری. ,
2 اگر پرسی طمع راکت پدر کیست؟ بگوید: شک در اقدار الهی
3 و گر گویی که کارت چیست؟ گوید: به محنتهای حرمان عمر کاهی
شبلی را - قدس الله تعالی سره - شوری افتاد، به بیمارستان بردند جمعی به نظاره وی رفتند پرسید که شما کیانید؟ گفتند: دوستان تو سنگ برداشت و بر ایشان حمله کرد جمله بگریختند بخندید گفت: بازآیید ای مدعیان که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند. ,
2 آن است دوستدار که هر چند دشمنی بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر
3 بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو گردد بنای عشقش ازان استوارتر
و هم از وی آرند که وقتی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد از وی پرسید که خاطر تو چه می خواهد؟ گفت: آنکه تو مسلمان شوی گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری! ,
پیر هرات - رضی الله عنه - اصحاب خود را وصیت کرده است که از هر پیری سخنی یاد گیرید و اگر نتوانید نام ایشان را به یاد دارید تا بهره یابید. ,
2 آنی تو که از نام تو می بارد عشق وز نامه و پیغام تو می بارد عشق
3 عاشق گردد هر که به کویت گذرد آری ز در و بام تو می بارد عشق
شیخ ابوالعباس قصاب - قدس سره - درویشی را دید که جامه خود را می دوخت هر درزی را که راست نیامدی بگشادی و باز بدوختی شیخ فرمود: آن بت توست. ,
2 صوفی که به خرقه دوزیش بازاریست گر بخیه فقر می زند خوش کاریست
3 ور جنبش طبع دست او جنباند هر بخیه و رشته اش بت و زناریست
ابوالحسن فوشنجی - قدس سره - گفته است که در دنیا هیچ چیز ناخوشتر نیست از دوستی که دوستی وی از برای غرضی یا عوضی باشد. ,
2 عاشق که ز هجر دوست دادی خواهد یا بر در وصلش ایستادی خواهد
3 ناکس تر ازو کس نبود در عالم کز دوست بجز دوست مرادی خواهد
پیر هرات گوید او با جوینده خود همراه است دست او گرفته در طلب خود می تازاند. ,
2 آن که نی نام به دست است مرا زو نه نشان دست بگرفته مرا در عقب خویش کشان
3 اوست دست من و پا نیز به هر جا که رود پایکوبان ز پیش می روم و دست فشان
سیدالطایفه جنید - قدس سره - می گوید: حکایات المشایخ جند من جنودالله، یعنی سخنان مشایخ در علم و معرفت راسخ لشکریست از لشکرهای خدای تعالی به کشور هردل که عزیمت تابد مخالفان نفس و هوا را روی در هزیمت یابد. ,
2 هجوم نفس و هوا گر سپاه شیطانند چو زور بر دل مرد خداپرست آرند
3 بجز جنود حکایات رهنمایان را چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند
حلاج را - قدس سره - پرسیدند که مرید کیست؟ گفت: مرید آن است که از نخست بار که حضرت حق را نشانه قصد خود سازد، تا به وی نرسد به هیچ نیارامد و به هیچ کس نپردازد. ,
2 بهر تو به بر و بحر بشتافته ام هامون ببریده کوه بشکافته ام
3 از هر چه رسیده پیش رو تافته ام تا ره به حریم وصل تو یافته ام
حصری - قدس الله تعالی سره - گفته است: الصوفی (هو)الذی لایوجد بعد عدمه و لایعدم (بعد) وجوده یعنی: صوفی آن است که چون از وجود طبیعی خود فانی شود دیگر به آن باز نگردد که: الفانی لا یرد و بعد از آن چون به وجود حقانی و بقای بعد الفنا محقق گردد دیگر فانی نشود. ,
2 خوش آن که چون نیست شد از این نقش مجاز دیگر به وجود خویشتن نامد باز
3 زان پس چو وجود یافت زان مایه ناز جاوید بر او در عدم گشت فراز