1 به صدق آن کس که زد در عاشقی گام به معشوقی برآید آخرش نام
2 که آمد در طریق عشق صادق که نامد بر سرش معشوق عاشق
3 زلیخا را چه صدقی بود در عشق که یکسر عمر خود فرسود در عشق
4 به طفلی در که لعبت باز بودی به نورس لعبتان دمساز بودی
1 چو کالا را شود جوینده بسیار فزون گردد بدان میل خریدار
2 چو یک عاشق بود مفتون یاری بود بر عشق عاشق را قراری
3 زند سر آتش سودایش از دل چو بیند دیگری را در مقابل
4 چو شد حال ز یوسف گشتگان لال جمال یوسفی را شاهد حال
1 چو در زندان مغرب یوسف مهر نهان کرد از زلیخای فلک چهر
2 زلیخای فلک را چهره شد گم ز مهر یوسف اندر اشک انجم
3 زلیخا را غم یوسف چنان کرد که از اشک شفق گون خونفشان کرد
4 شفق را شد ز اشک او جگر خون وز آن خون دامن گردون جگرگون
1 فلک بر خویش پیچان اژدهاییست پی آزار ما زور آزماییست
2 گرفتاریم در پیچ و خم او رهیدن چون توانیم از دم او
3 نبینی کس کزو زخمی نخورده ز صد کس بر یکی رحمی نکرده
4 ز ظلمش هیچ کس سالم نجسته ست کدامین سینه کان ظالم نخسته ست
1 تولاک الله ای فرزانه فرزند نگهدار تو باد از بد خداوند
2 ز هر پندت دهاد آن بهره مندی که وقت حاجت آن را کار بندی
3 مرا هفتاد شد سال و تو را هفت تو را می آید اقبال و مرا رفت
4 پریشانم ز عمر رفته خویش ملول از سال و ماه و هفته خویش
1 بحمدالله که بر رغم زمانه به پایان آمد این دلکش فسانه
2 دلم کز نظم سنجی در عنا بود ز فکر قافیه در تنگنا بود
3 بیفکند از کف فکرت ترازو نشست از نظم سنجی سست بازو
4 ز دیوار فراغت یافت پشتی به راه نرمی افتاد از درشتی
1 به کار پختگان رو آر جامی مکن زین بیشتر در کار خامی
2 چه باشد پختگی آزاده بودن به خاک نیستی افتاده بودن
3 نبینی زیر این زنگارگون کاخ که از خامیست میوه بر سر شاخ
4 بیفتد چون کند در پختگی روی نخورده سنگ طفلان جفاجوی
1 به دیگر روز یوسف بامدادان که شد دلها ز فیض صبح شادان
2 به بر کرده لباس شهریاری برون آمد به آهنگ سواری
3 چو پا در یک رکاب آورد جبریل بدو گفتا مکن زین بیش تعجیل
4 امان نبود ز چرخ عمر فرسای که ساید بر رکاب دیگرت پای