1 چون سلامان ماند از ابسال اینچنین بود در روز و شبش حال اینچنین
2 محرمان آن پیش شه گفتند باز جان او افتاد ازان غم در گداز
3 داشت با ابسال صد اندوه بیش آمدش بی او غمی چون کوه پیش
4 با ویش غم بود و بی وی نیز هم از ضمیر او نشد ناچیز غم
1 چون سلامان گشت تسلیم حکیم زیر ظل رأفت او شد مقیم
2 شد حکیم آشفته تسلیم او سحر کاری کرد در تعلیم او
3 باده های دولتش در جام ریخت شهدهای حکمتش در کام ریخت
4 جام او زان باده ذوق انگیز شد کام او زین شهد شکر ریز شد
1 افسر شاهی چه خوش سرمایه است تخت سلطانی چه عالی پایه است
2 هر سری لایق به آن سرمایه نیست هر قدم شایسته این پایه نیست
3 چرخ سا پایی سزد این پایه را عرش سا فرقی شد این سرمایه را
4 چون سلامان از غم ابسال رست چون سلامان از غم ابسال رست
1 لطف او مرهم نه هر سینه ریش قهر او کینه کش هر ظلم کیش
2 نی بدی در سیرت و صورت ددی پیش ارباب خرد نابخردی
3 چون سگ مسلخ همه آلودگی خوی او ز آلودگی آسودگی
4 تا دهان خود بیالاید به خون خواهد اندر ذبح گاوی را زبون
1 باشد اندر صورت هر قصه ای خرده بینان را ز معنی حصه ای
2 صورت این قصه چون اتمام یافت بایدت از معنی آن کام یافت
3 وضع این را راهدانی کرده است کو به سر کار راه آورده است
4 زان غرض نی قیل و قال ما و توست بلکه کشف سر حال ما و توست
1 صانع بی چون چو عالم آفرید عقل اول را مقدم آفرید
2 ده بود سلک عقول ای خرده دان وان دهم باشد مؤثر در جهان
3 کارگر چون اوست در گیتی تمام عقل فعالش ازان کردند نام
4 اوست در عالم مفیض خیر و شر اوست در گیتی کفیل نفع و ضر
1 جامی ای کرده بساط عمر طی در خیال شعر بودن تا به کی
2 همچو خامه چند باشی خامکار در سواد شعر پیچی نامه وار
3 موی تو شد در سیه کاری سفید رو سفیدی زین هنر کم دار امید
4 زانچه گفتی وقت عذر آوردن است ورد خود استغفرالله کردن است