دوش چون آفتاب عالمتاب از جلال عضد قصیده 1
1. دوش چون آفتاب عالمتاب
رخ بپوشید در نقاب حجاب
...
1. دوش چون آفتاب عالمتاب
رخ بپوشید در نقاب حجاب
...
1. بفراشت صبحدم علم از خاور آفتاب
لشکر براند گرم به هر کشور آفتاب
...
1. خسروا عید بر تو میمون باد
سال و ماهت همه همایون باد
...
1. روز آنست که عالم طرب از سر گیرد
و آسمان کام دل خود ز زمین برگیرد
...
1. پیش ازین کاین چارطاق هفت منظر کردهاند
وز فروغ مهر عالم را منوّر کردهاند
...
1. وقت است که گل گوی گریبان بگشاید
بر صحن چمن باد صبا غالیه ساید
...
1. دوش چون خورشید رخشان را زوال آمد پدید
برکنار آسمان شکل هلال آمد پدید
...
1. به صحن گلشن گیتی ز اعتدال بهار
صبا بساط زمرّد فکند دیگر بار
...
1. نسیم غالیه سای است و صبح غالیه بار
کجاست ساقی و کو باده گو بیا و بیار
...
1. ای ز گل روی تو رونق بستان دل
وی ز هوای رخت تازه گلستان دل
...
1. آیا در عهد فرمانت قضا در عین بیکاری
فلک پیش شکوه تو ز سر بنهاد جبّاری
...