1 دوش چون آفتاب عالمتاب رخ بپوشید در نقاب حجاب
2 زیر این هفت خیمه خیمه شب بست بر چار رکن دهر طناب
3 بود درج زمرّدین سپهر چون یکی حقّه پر ز گوهر ناب
4 من چو در سیر شارع تحقیق اوفتادم ز فکر در تک و تاب
1 بفراشت صبحدم علم از خاور آفتاب لشکر براند گرم به هر کشور آفتاب
2 رم خورد ادهم شب از آفاق چون ببست بر نقره خنگ گردون زین زر آفتاب
3 از شام لشکری که سیاهی همی نمود با تیغ حمله کرد بر آن لشکر آفتاب
4 میدان آسمان ز شفق موج خون گرفت از بس که ریخت خون ز سر خنجر آفتاب
1 خسروا عید بر تو میمون باد سال و ماهت همه همایون باد
2 سحر و شام و ساعتت سعد است روز و سال و مه تو میمون باد
3 باغ عمرت همیشه سرسبز است روی بختت همیشه گلگون باد
4 رام حکم و مطیع فرمانت چرخ والا و عالم دون باد
1 روز آنست که عالم طرب از سر گیرد و آسمان کام دل خود ز زمین برگیرد
2 رایت فتح سر و قد کشد اندر گردون گلبن باغ سعادت ز ظفر برگیرد
3 چون عروسان به سر تخت برآید خورشید در و دیوار جهان در زر و زیور گیرد
4 ماه در بزم خدیو آید و مجمر سوزد زهره در مجلس شاه آید و مزمر گیرد
1 پیش ازین کاین چارطاق هفت منظر کردهاند وز فروغ مهر عالم را منوّر کردهاند
2 پیش از آن کانواع موجودات در صبح وجود سر ز بالین کمین گاه عدم بر کردهاند
3 محضر فرماندهی بر نام خسرو بستهاند پادشاهی جهان بر وی مقرّر کردهاند
4 مالک ملک و جمال دین که او را در ازل حامی ملک حق و دین پیمبر کردهاند
1 وقت است که گل گوی گریبان بگشاید بر صحن چمن باد صبا غالیه ساید
2 چون ناله عاشق سحر از شوق رخ دوست مرغ سحری بر گل سوری بسراید
3 چون طفل بود غرقه به خونش همه اندام هر بچّه گل کز رحم خار بزاید
4 پیری ست چمن دیده ریاضت که به هر دم چیزی دگر از غیب بَرو روی نماید
1 دوش چون خورشید رخشان را زوال آمد پدید برکنار آسمان شکل هلال آمد پدید
2 ماه نو را چون بدیدم هر زمانم نو به نو معنی باریک روشن در خیال آمد پدید
3 با خرد گفتم که اندر لجّه دریای نیل از غرایب چشمه آب زلال آمد پدید
4 شعله برق است ز ابر نیلگون پیدا شده چشمه نور است کز تیه ظلال آمد پدید
1 به صحن گلشن گیتی ز اعتدال بهار صبا بساط زمرّد فکند دیگر بار
2 به عاشقان گل و سنبل همی دهند نشان ز رنگ و چهره معشوق و بوی طرّه یار
3 بساط سبزه نمودار چرخ وانجم شد ز بس گهر که ببارید ابر گوهربار
4 عروس غنچه سوی حجله می رود گویی که فرش جمله حریر است و راه جمله نثار
1 نسیم غالیه سای است و صبح غالیه بار کجاست ساقی و کو باده گو بیا و بیار
2 به بزم دور به گردش در آور آن خورشید که مقطع ظلمات است و مطلع انوار
3 میی که در شب تاری جهان کند روشن چنانکه از شکن زلف عکس چهره یار
4 مفتّح در شادی رحیق لعل آسا مفرّح همه غمها شراب نوش گوار
1 ای ز گل روی تو رونق بستان دل وی ز هوای رخت تازه گلستان دل
2 ای ز رخ مهوشت فُسحت بستان جان وی ز دهان خوشت تنگی میدان دل
3 ای زِ خَم زلف تو سلسله در پای جان وی شکن زلف تو سلسله جنبان دل
4 هست شبستان جان طرّه شبرنگ تو عارض مه پیکرت شمع شبستان دل