مستغرق بحر غم عشقیم نگارا از جهان ملک خاتون غزل 9
1. مستغرق بحر غم عشقیم نگارا
خود حال نپرسی که چه شد غرقه ما را
...
1. مستغرق بحر غم عشقیم نگارا
خود حال نپرسی که چه شد غرقه ما را
...
1. بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را
پندم نکند گوش زهی خیره ی خود را
...
1. مرا ز دیده و دل دور کرد یار چرا
ز دست داد مرا زود آن نگار چرا
...
1. دیده در آب روان و لب کشتست مرا
با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا
...
1. تا که دل مایل آن سرو روانست مرا
خون دل در غمش از دیده روانست مرا
...
1. ای به روی تو دیده باز مرا
چاره ای از وصال ساز مرا
...
1. گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
...
1. از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا
کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا
...
1. بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
...
1. اوصاف تو کردیم همه ورد زبان را
بر مهر تو کردیم سراسر دل و جان را
...
1. فدا کردم به غمهای تو جان را
که دارد تازه غمهایت جهان را
...
1. به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را
مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
...