1 شنیدم من که عارف جانم آمد رفیقِ سابقِ طهرانم آمد
2 شدم خوشوقت و جانی تازه کردم نشاط و وَجدِ بیاندازه کردم
3 به نوکرها سپردم تا بدانند که گر عارف رسد از در نرانند
4 نگویند این جَنابِ مولوی کیست فُلانی با چنین شخص آشنا نیست
1 بیا گویم برایت داستانی که تا تأثیرِ چادر را بدانی
2 در ایّامی که صاف و ساده بودم دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم
3 زنی بگذشت از آنجا با خَش و فَش مرا عِرقُ النِّسا آمد به جنبش
4 ز زیرِ پیچه دیدم غبغبش را کمی از چانه قدری از لبش را
1 خدایا تا به کی ساکت نشینم من اینها جمله از چشم تو بینم
2 همه ذرّاتِ عالم منترِ تست تمامِ حُقّهها زیرِ سرِ تست
3 چرا پا توی کفش ما گذاری؟ چرا دست از سرِ ما بر نداری؟
4 به دستِ تست وُسع و تنگ دستی تو عزّت بخشی و ذلّت فرستی
1 بگو عارف به من ز احبابِ طهران که می بینم همه شب خوابِ طهران
2 بگو آن کاظمِ بد آشتیانی اواخر با تو الفت داشت یا نی
3 کمال السلطنه حالش چطور است دخو با اعتصام اندر چه شور است
4 به عالم خوش دل از این چار یارم فدای خاک پای هر چهارم
1 بدینجا چون رسید اشعارِ خالص پریشان شد همه افکارِ مخلص
2 که یا رب بچّهبازی خود چه کارست که بر وی عارف و عامی دُچارست
3 چرا این رسم جز در مُلکِ ما نیست وگر باشد بدینسان بَرمَلا نیست
4 اروپایی بدان گردن فرازی نداند راه و رسم بچّه بازی
1 تو عارف واقعا گوساله بودی که از من این سفر دوری نمودی
2 مگر کون قحط بود اینجا قلندر که ترسیدی کنم کون ترا تر
3 گرفتی گوشه ژاندارمری را به موسی برگزیدی سامری را
4 بیا امروز قدر هم بدانیم که جاویدان در این عالم نمانیم
1 خدایا کی شود این خلق خسته از این عقد و نکاحِ چشم بسته
2 بُوَد نزد خرد اَحلی و اَحسَن زِنا کردن از این سان زن گرفتن
3 بگیری زن ندیده رویِ او را بری نا آزموده خویِ او را
4 چو عصمت باشد از دیدار مانع دگر بسته به اقبال است و طالع
1 حجابِ زن که نادان شد چنینست زنِ مستورۀ محجوبه اینست
2 به کُس دادن همانا وقع نگذاشت که با روگیری اُلفت بیشتر داشت
3 بلی شرم و حیا در چَشم باشد چو بستی چَشم باقی پَشم باشد
4 اگر زن را بیاموزند ناموس زند بیپرده بر بامِ فلک کوس
1 بیا عارف که دنیا حرف مُفتست گهی نازک گهی پَخ گه کُلفت است
2 جهان چون خویِ تو نقشِ بر آبست زمانی خوش اُغُر گه بد لعابست
3 گهی ساید سرِ انسان به مِرّیخ گهی در مقعدِ انسان کند میخ
4 «گهی عزت دهد گه خوار دارد از این بازیچه ها بسیار دارد»
1 نمیدانستم ای نامردِ کونی که منزل میکنی در باغِ خونی
2 نمیجویی نشانِ دوستانت نمیخواهی که کس جوید نشانت
3 و گر گاهی به شهر آیی ز منزل نبینم جایِ پایت نیز در گِل
4 بری با خود نشانِ جایِ پا را کنی تقلید مرغانِ هوا را