1 مرگ ها اندر فنون بندگی من چه گویم از فسون بندگی
2 نغمهٔ او خالی از نار حیات همچو سیل افتد به دیوار حیات
3 چون دل او تیره سیمای غلام پست چون طبعش نواهای غلام
4 از دل افسردهٔ او سوز رفت ذوق فردا لذت امروز رفت
1 در غلامی عشق و مذهب را فراق انگبین زندگانی بد مذاق
2 عاشقی ، توحید را بر دل زدن وانگهی خود را بهر مشکل زدن
3 در غلامی عشق جز گفتار نیست کار ما گفتار ما را یار نیست
4 کاروان شوق بی ذوق رحیل بی یقین و بی سبیل و بی دلیل
1 یک زمان با رفتگان صحبت گزین صنعت آزاد مردان هم ببین
2 خیز و کار ایبک و سوری نگر وا نما چشمی اگر داری جگر
3 خویش را از خود برون آورده اند این چنین خود را تماشا کرده اند
4 سنگها با سنگها پیوسته اند روزگاری را به آنی بسته اند