1 می گشودم شبی به ناخن فکر عقده های حکیم المانی
2 آنکه اندیشه اش برهنه نمود ابدی راز کسوت آنی
3 پیش عرض خیال او گیتی خجل آمد ز تنگ دامانی
4 چون بدریای او فرو رفتم کشتی عقل گشت طوفانی
1 بر فتد تا روش رزم درین بزم کهن دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
2 من ازین بیش ندانم که کفن دزدی چند بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند
1 خاکیم و تند سیر مثال ستارهایم در نیلگون یمی به تلاش کنارهایم
2 بود و نبود ماست ز یک شعلهٔ حیات از لذت خودی چو شرر پارهپارهایم
3 با نوریان بگو که ز عقل بلند دست ما خاکیان به دوش ثریا سوارهایم
4 در عشق غنچهایم که لرزد ز باد صبح در کار زندگی صفت سنگ خارهایم
1 نکته دان المنی را در ارم صحبتی افتاد با پیر عجم
2 شاعری کو همچو آن عالی جناب نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
3 خواند بر دانای اسرار قدیم قصهٔ پیمان ابلیس و حکیم
4 گفت رومی ای سخن را جان نگار تو ملک صید استی و یزدان شکار
1 کلک را ناله از تهی مغزی است قلم سرمه را صریری نیست
1 جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور
2 از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس زود پروازی که پروازش نیاید در شعور
3 خلوت او در زغال تیره فام اندر مغاک جلوتش سوزد درختی را چو خس بالای طور
4 بی تغیر در طلسم چون و چند و بیش و کم برتر از پست و بلند و دیر و زود و نزد و دور
1 تا بر تو آشکار شود راز زندگی خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن
2 بهر نظاره جز نگه آشنا میار در مرز و بوم خود چو غریبان گذر مکن
3 نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است عقلی بهم رسان که ادب خوردهٔ دل است
1 مشرقی باده چشیده است ز مینای فرنگ عجبی نیست اگر توبهٔ دیرینه شکست
2 فکر نوزادهٔ او شیوهٔ تدبیر آموخت جوش زد خون به رگ بندهٔ تقدیر پرست
3 ساقیا تنگ دل از شورش مستان نشوی خود تو انصاف بده اینهمه هنگامه که بست؟
4 «بوی گل خود به چمن راه نما شد ز نخست ورنه بلبل چه خبر داشت که گلزاری هست»
1 در جهان مانند جوی کوهسار از نشیب و هم فراز آگاه شو
2 یا مثال سیل بی زنهار خیز فارغ از پست و بلند راه شو
1 بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است عروس لاله سراپا کرشمه و ناز است
2 نوا ز پردهٔ غیب است ای مقام شناس نه از گلوی غزل خوان نه از رگ ساز است
3 کسی که زخمه رساند به تار ساز حیات ز من بگیر که آن بنده محرمراز است
4 مرا ز پردگیان جهان خبر دادند ولی زبان نگشایم که چرخ کج باز است