نیست در خشک و تر از اقبال لاهوری اسرار خودی 1
1. نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی
چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم
...
1. نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی
چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم
...
1. دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
...
1. پیکر هستی ز آثار خودی است
هر چه می بینی ز اسرار خودی است
...
1. زندگانی را بقا از مدعا ست
کاروانش را درا از مدعا ست
...
1. نقطهٔ نوری که نام او خودی است
زیر خاک ما شرار زندگی است
...
1. ای فراهم کرده از شیران خراج
گشته ئی روبه مزاج از احتیاج
...
1. از محبت چون خودی محکم شود
قوتش فرمانده عالم شود
...
1. آن شنیدستی که در عهد قدیم
گوسفندان در علف زاری مقیم
...
1. راهب دیرینه افلاطون حکیم
از گروه گوسفندان قدیم
...
1. گرم خون انسان ز داغ آرزو
آتش ، این خاک از چراغ آرزو
...
1. خدمت و محنت شعار اشتر است
صبر و استقلال کار اشتر است
...
1. مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایه ی ایمان علی
...