7 اثر از بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار علی بن عثمان هجویری / کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری / بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری

و منهم: بدیع عصر، و رفیع قدر، ابویعقوب یوسف بن حسین الرازی، رضی اللّه عنه ,

از کبرای ائمهٔ وقت بود و قدمای مشایخ زمان. عمری نیکو یافت. مرید ذی النون مصری بود و با بسیاری از شیوخ صحبت داشته بود و جمله را خدمت کرده. ,

از وی می‌آید که گفت: «أذلُّ النّاسِ الفَقیرُ الطَّمُوعُ وَالمُحِبُّ لمحبوبِه.» ذلیل‌ترین همه مردمان درویش طماع باشد؛ چنان‌که شریف‌ترین ایشان فقرای صادق باشند. و طمع مر درویش را به ذُلّ دو جهانی افکند؛ ازآنچه درویشان خود در چشم اهل دنیا حقیرند، چون بدیشان طمع کنند حقیرتر گردند. پس غنای به عزّ بسیار تمام‌تر از فقر به ذل بود و طمع مر درویش را به تکذیب صرف منسوب کند و دیگر محب مر محبوب خود را نیز ذلیل‌ترین همه خلق باشد؛ که محب مر خود را در مقابلهٔ محبوب خود سخت حقیر شناسد و مر او را متواضع باشد و این هم از نتایج طمع بود. چون طمع گسسته شد ذل بجمله عزّ گردد. و تا زلیخا را به یوسف طمعی می‌بود هر زمان ذلیل‌تر بود و چون طمع بگسست خدای تعالی جمال و جوانی بدو بازداد. و سنت چنین رفته است که اقبال محب اعراض محبوب تقاضا کند. چون محب دوستی را دربرگیرد و به صرف دوستی از دوست فارغ شود و با دوستی بیارامد لامحاله که دوست بدو اقبال کند و به‌حقیقت محبت عزّ است تا طمع وصلت نبود، چون محب را طمع وصال باشد و برنیاید، عزش همه ذل شود. و هر محبی را که وجود دوستی از وصال و فراق دوست مشغول نگرداند آن محبت وی معلول باشد. ,

و منهم: شیخ وقت خود ومر طریق حق را مجرد، ابوسلیمان عبدالرّحمان ابن عَطیّة الدارانی، رضی اللّه عنه ,

عزیز قوم بود و ریحان دل‌ها بود. و وی به ریاضت و مجاهدت صعب مخصوص است و عالم بود به علم وقت و معرفت آفات نفس و به صبر به کمینهای آن. و وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح. ,

و از وی می‌آید که گفت: «إذا غَلَبَ الرَّجاءُ عَلَی الخَوْفِ فَسَدَ الوَقْتُ.» چون رجا بر خوف غالب شود وقت شوریده گردد؛ ازیرا که وقت رعایت حال باشد و بنده تا آنگاه راعی حال باشد که خوفی بر دلش مستولی بود. چون آن برخاست وی تارک الرعایه گردد و وقتش فاسد گردد و اگر خوف بر رجا غلبه گیرد توحیدش باطل شود؛ از آن که غلبهٔ خوف از ناامیدی بود و نومیدی از حق شرک بود. پس حفظ توحید اندر صحت رجای بنده باشد و حفظ وقت اندر صحت خوف وی. چون هر دو برابر باشد توحید و وقت محفوظ باشد و بنده به حفظ توحید مؤمن بود و به حفظ وقت مطیع و تعلق رجا به مشاهدتی صِرف بود که اندر او جمله اعتماد است و تعلق خوف به مجاهدتی صِرف که اندر او جمله اضطرار است و مشاهدت مواریث مجاهدت باشد و این معنی آن بود که همه اومیدها از ناامیدی پدید آید، و هر که به کردار خود از فلاح خود نومید شود آن نومیدی وی را به نجاح و فلاح و کرم حق تعالی و تقدس راه نماید و درِ انبساط بر وی بگشاید و دلش را از آفات طبع بزداید و جملهٔ اسرار ربانی وی را کشف گردد. ,

احمد بن ابی الحواری رحمة اللّه علیه گوید: اندر خلوت شبی نماز می‌کردم اندر آن میانه مرا راحتی بسیار می‌بود. دیگر روز با ابوسلیمان بگفتم. گفت:«ضعیف مردی، که تو را هنوز خلق اندر پیش است تا اندر خلأ دیگرگونی و اندر ملأ دیگرگون.» ,

و منهم: حاکی احوال اولیا، به اَلطف اقوال و ادا، ابومحمد جعفر بن نُصیر الخلدی، رضی اللّه عنه ,

از کبار اصحاب جنید بود و قدمای ایشان. اندر فنون علم متبحر بود و حافظ انفاس مشایخ، و راعی حقوق ایشان بود. وی را کلام عالی است اندر هر فن، و مر ترک رعونت را هر مسأله‌ای اندر حکایتی باز بسته است و حوالهٔ آن به کسی دیگر کرده. ,

از وی می‌آید که گفت: «التَّوکُّلُ إسْتِواءُ القَلْبِ عِندَ الوُجودِ وَالعَدَمِ.» توکل آن بود که وجود و عدم رزق به نزدیک دلت یکسان شود به وجود رزق خرم نشوی و به عدم آن اندوهگین نگردی؛ از آن‌چه تن مِلک مالک است و به پرورش و هلاک وی حق تعالی اولی‌تر، چنان‌که خواهد می‌دارد. تو اندر میانه دخل مکن، و مِلک به مالک سپار و تصرف خود منقطع گردان. ,

وی روایت کندکه: به نزدیک جنید اندر آمدم. وی را یافتم اندر تب. گفتم: «ای استاد، بگوی تا حق تعالی تو را شفا فرستد.» گفت: «دوش می‌گفتم، به سرم ندا کردند که: تن مِلک ماست، خواهیم درست داریم خواهیم بیمار. تو کیستی که میان ما و ملک ما دخل کنی؟ تصرف خود منقطع گردان تا بنده باشی.» واللّه اعلم بالصّواب. ,

و منهم: سرهنگ اهل بلا و بلوی، و مایهٔ زهد و تقوی، ابوعلی شقیق بن ابراهیم الأزْدی، رضی اللّه عنه ,

عزیز قوم و مقتدای ایشان بود و عالم به جملهٔ علوم شرعی و معاملتی و حقیقتی و وی را تصانیف بسیار است اندر فنون علم و صاحب ابراهیم بن ادهم بود و بسیاری از مشایخ را دیده بود و صحبت ایشان را دریافته. ,

از وی می‌آید که گفت، رضی اللّه عنه: «جَعَلَ اللّهُ أهْلَ طاعَتِه أَحیاءً فی مَماتِهمْ و أهلَ المَعاصی أمواتاً فی حَیاتِهم.» خداوند تعالی اهل طاعت خود را اندر حال مرگ زنده گردانید و اهل معصیت را اندر زندگی مرده؛ یعنی مطیع اگرچه مرده باشد زنده بود؛ که ملائکه بر طاعت وی آفرین همی‌کنند تا به قیامت، و ثوابش مؤبد بود پس وی اندر فنای مرگ باقی بود به بقای جزا. ,

همی‌‌آید که: پیری به نزدیک وی آمد گفت: «ایّها الشّیخ، گناه بسیار دارم و می‌خواهم که توبه کنم.» وی گفت: «دیرآمدی.» پیر گفت: «نه، که زود آمدم.» گفت: «چرا؟» گفت: «هرکه پیش از مرگ بیاید، اگرچه دیر آمده باشد، زود آمده باشد.» ,

و منهم: پیر زمانه، و اندر زمانهٔ خود یگانه، ابوعلی الحسن بن علی الجوزجانی، رضی اللّه عنه ,

اندر وقت خود بی نظیر بود. وی را تصانیف ازهر است اندر علم معاملات و رؤیت آفات. و مرید محمد علی بود و از اقران ابوبکر وراق بود. ابراهیم سمرقندی مرید وی بود. ,

از وی می‌آید که گفت: «الخَلْقُ کُلُّهُم فی مَیادینِ الغَفْلةِ یَرْکُضُونَ و عَلَی الظُنُّونِ یَعْتَمِدُونَ، و عِندَهم أنَّهم فی الحَقیقةِ یَنْقَلِبُونَ و عنِ المکاشفةِ ینطِقُونَ.» یعنی قرارگاه خلق جمله به میدان غفلت است و اعتمادشان بر ظن پر آفت، و به نزدیک ایشان چنان است که کردار ایشان بر حقیقت است و نطقشان از اسرار مکاشفت. و اشارت آن پیر به پندار طبع و رعونت نفس بوده است؛ که کسی اگرچه جاهل بود مرجهل خود را معتقد بود، خاصّه جهال متصوّفه. همچنان که علمای ایشان اعز ما خلق اللّه‌اند، جهال ایشان اذلّ ما خلق اللّه‌اند. آن‌چه عالمانشان را حقیقت بود، جهّالشان را پنداشت بود. در میدان غفلت می‌چرند، پندارند که میدان ولایت است و بر ظنّ اعتماد می‌کنند پندارند که آن یقین است و با رسم می‌روند و پندارند حقیقت است و از هوی می‌گویند پندارند که آن مکاشفت است؛ از آن‌چه پنداشت از سر آدمی بیرون نرود، مگر به رؤیت جلال حق یا جمال وی؛ که اندر اظهار جمال وی همه وی را بینند پنداشتشان فانی شود و اندر کشف جلال خود را نبینند پنداشتشان سر بر نیارد. واللّه اعلم. ,

و منهم: سکینهٔ احوال، و سفینهٔ مقال، ابوبکر دُلف بن جَحدر الشّبلی، رضی اللّه عنه ,

از بزرگان و مذکوران مشایخ بود. روزگاری مهذب و وقتی مطیب داشت با حق تعالی. و وی را اشارات لطیف است و ستوده؛ کما قالَ واحدٌ مِنَ المشایخِ المتأخّرین: «ثَلاثَةٌ مِن عَجائب الدُّنیا: إشاراتُ الشّبلی، و نُکَتُ المرتعش، و حکایاتُ جَعفرٍ.» ,

وی از کبار قوم و سادات اهل طریقت بود. ابتدا پسر حاجب الحُجّاب خلیفه بود. اندر مجلس خیر النّساج رحمه اللّه توبه کرد؛ و تعلق ارادت به جنید کرد و بسیاری از مشایخ را دیده بود. ,

از وی می‌آید که گفت در معنی قول خدای، عزّ وجل، قُلْ لِلمؤمنینَ یَغُضّوا مِنْ أبصارِهم (۳۰/النّور):«ای أبصارِ الرُّؤوس عَنِ المَحارِم و أبصارِ القُلوب عمّا سِوَی اللّهِ.» بگو مر مؤمنان را تا چشم سر نگاه دارند از نظر به شهوت، و چشم دل نگاه دارند از انواع فکرت به‌جز اندیشهٔ رؤیت. پس متابعت شهوت و ملاحظهٔ محارم از غفلت است و مصیبت مِهین مر اهل غفلت را آن است که از عیوب خود جاهل باشند. و آن که این‌جا جاهل بود آن‌جا جاهل بود؛ لقوله، تعالی: «مَنْ کانَ فی هذِهِ أعمی فَهو فِی الآخِرَةِ أعْمی (۷۲/الاسراء).» و به‌حقیقت تا حق تعالی ارادت شهوت از دل کسی پاک نکند، چشم سر از غوامض آن محفوظ نگردد و تا ارادت خود اندر دل کسی اثبات نکند، چشم سِرّ از نظر به غیر محفوظ نگردد. ,

و منهم: شاهد محققان، و دلیل مریدان، ابوالحسن علی بن محمد الاصفهانی، رضی اللّه عنه ,

و نیز علی بن سهل گویند. ,

وی از کبار مشایخ بود. جنید را بدو مکاتبت لطیف است و عمرو بن عثمان به زیارت وی به اصفهان شد و وی صاحب ابوتراب بود وقرین جنید. مخصوص است وی به طریق ستوده اندر تصوّف به رضا و ریاضت و محفوظ از فِتن و آفت و زبانی نیکو اندر حقایق و معاملت و بیانی لطیف اندر دقایق و اشارت. ,

از وی می‌آید که گفت: «الحُضورُ أَفْضَلُ مِنَ الیقینِ، لأنَّ الْحُضورَ وَطَناتٌ و الیقینَ خَطراتٌ.» حضور به حق فاضل‌تر از یقین از حق؛ از آن که حضور اندر دل متوطن باشد و غفلت بر آن روا نباشد، و یقین خاطری بود که گه بیاید و گه بشود. پس حاضران اندر پیشگاه باشند و موقنان بر درگاه و اندر غیبت و حضور بابی مفرد بیاریم اندر این کتاب. ,

و منهم: سفینهٔ تحقیق و کرامت، و مَحیای شرف اندر ولایت، ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری، رضی اللّه عنه ,

نوبی بچه‌ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود. راه بلا سپردی و طریق ملامت رفتی و اهل مصر بجمله اندر شأن وی متحیر و به روزگارش منکر بودند و تا وقت مرگ از اهل مصر کس جمال حال وی را نشناخت. و آن شب که از دنیا بیرون شد، هفتاد کس پیغمبر را علیه السّلام به خواب دیدند که: «دوست خدای، ذی النون، بخواست آمد. من به استقبال وی آمدم.» و چون وفات کرد، بر پیشانی وی نبشته پدید آمد: «هذا حَبیبُ اللّهِ فی حُبِّ اللّهِ قتیلُ اللّهِ.» ,

چون جنازهٔ وی برداشتند، مرغان هوا جمع شدند و بر جنازهٔ وی سایه برافکندند. اهل مصر بجمله تشویر خوردند و توبه کردند از جفا که با وی کرده بودند. ,

و وی را طُرَف بسیار است و کلمات خوش اندر حقایق علوم؛ چنان‌که گوید: «العارفُ کلَّ یومٍ أخشعُ؛ لِأنّه فی کلِّ ساعةٍ أقرَبُ.» ,

و منهم: امیر امراء و سالک طریق لقا، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور، رضی اللّه عنه ,

یگانهٔ زمانه بود و اندر عصر خود سید اقران و شاهنشاه مردان بود. مرید خضر پیغمبر علیه السّلام بود و بسیار از قدمای مشایخ را دریافته بود و با امام اعظم، ابوحنیفه رضی اللّه عنهما اختلاف داشت و علم از وی آموخته بود. ,

از اول حال امیر بلخ بود. چون حق تعالی را ارادت آن بود که پادشاه جهانی گردد، روزی به صید بیرون شده بود و از لشکر خود جدا مانده، ازپس آهویی بتاخت. خدای عزّ و جلّ به کمال الطاف و اکرام خود مر آن آهو را با وی به سخن آورد تا به زبان فصیح گفت: «ألِهذا خُلِقْتَ؛ أم بهذا اُمِرْتَ؟ از برای این کارت آفریده‌اند، یا بدین کار فرمودندت؟» وی را این سخن دلیل گشت توبه کرد و دست از ممالک دنیا بکل بازکشید و طریق زهد و ورع بر دست گرفت. ,

فضیل بن عیاض و سفیان ثوری را بیافت و با ایشان صحبت گرفت و اندر همه عمر به‌جز کسب دست خود نخورد. وی را معاملات ظاهر است و کرامات مشهور و اندر حقایق تصوّف کلمات بدیع و لطایف نفیس. ,

و منهم: شیخ سنت و قاهر اهل بدعت، ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه ,

مخصوص بود به ورع و تقوی، و حافظ حدیث پیغمبر بود، علیه السّلام. و این طبقه بجمله از فریقین وی را مبارک داشته‌اند و صحبت مشایخ بزرگ دریافته بود، چون ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی و معروف کرخی و مانند ایشان، رضی اللّه عنهم. ,

و ظاهر الکرامات و صحیح الفراسات بود و اینچه امروز بعضی از مشبهه تعلق بدو کنند آن بر وی افتراست و موضوع و وی از آن جمله بری است. ,

و وی را اعتقادی است اندر اصول دین پسندیدهٔ علما و چون به بغداد معتزله غلبه کردند گفتند وی راتکلیف باید کرد تا قرآن را مخلوق گوید. پیرو ضعیف بود. دستهاش بر عُقابَیْن کشیدند و هزار تازیانه بزدندش که: «قرآن را مخلوق گوی.» نگفت و اندر آن میانه بند ازارش بگشاد و دستهاش بسته بود. دو دست دیگر پدیدار آمد و ازار ببست. چون این برهان بدیدند بگذاشتندش. و هم اندر آن جراحت فرمان یافت. ,

آثار علی بن عثمان هجویری

7 اثر از بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.