7 اثر از بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / آثار علی بن عثمان هجویری / کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری / بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری

منهم: شجاع طریقت و متمکن اندر شریعت، حبیب العجمی، رضی اللّه عنه ,

بلند همت و با قیمت بود و اندر مرتبه گاهِ مردان قیمتی و خطری عظیم داشت. توبهٔ وی ابتدا بر دست خواجه حسن بصری رحمة اللّه علیه بود وی اندر اول عهد ربا دادی و فساد کردی. خدای عزّ وجل به کمال لطف خود او را توبهٔ نَصوح داد و توفیق ارزانی داشت تا به درگاه وی جل جلاله بازگشت و لختی از علم بیاموخت از حسن. ,

زبانش عجمی بود بر عربیت جاری نگشته بود. خداوند تعالی و تقدس وی را به کرامات بسیار مخصوص گردانید، تا به درجتی که نماز شامی، حسن به در صومعهٔ وی بگذشت، وی قامت نماز شام گفته بود و اندر نماز استاده. حسن اندر آمد و اقتدا بدو نکرد؛ از آن‌چه زبان وی برخواندن قرآن جاری نبود و به شب که بخفت، خداوند را سبحانه و تعالی به خواب دید گفت: «بار خدایا، رضای تو اندر چه چیز است؟» گفت: «یا حسن، رضای ما یافته بودی قدرش ندانستی.» گفت: «بارخدایا آن چه چیز بود؟» گفت:«اگر تو از پس حبیب دوش نماز بکردی و صحت نیتش را از امکان عبارتش بازنداشتی ما از تو راضی شدیمی.» ,

و اندر میان این طایفه معروف است که چون حسن از کسان حَجّاج بگریخت به صومعهٔ حبیب اندر شد. ایشان بیامدند و گفتند: «یاحبیب، حسن را جایی دیدی؟» گفتا: «بلی.» گفتند: «کجاست؟» گفت: «اینک در صومعهٔ من است.» به صومعه اندر آمدند، کس را ندیدند و پنداشتند که حبیب بر ایشان استهزا می‌کند. وی را جفا گفتند که: «راست نمی‌گویی.» و وی سوگند یاد کرد که: «راست می‌گویم و اینک در صومعهٔ من است.» دیگر باره و سدیگر باره اندر آمدند و نیافتندش، برفتند. حسن بیرون آمد و گفت: «یا حبیب، دانم که خدای تعالی به برکات تو مرا بدین ظالمان ننمود. چرا گفتی با ایشان که وی در این جای است؟» گفت: «ای استاد، نه به برکات من بود که تو را ننمودند بدیشان، بل که به برکهٔ راست گفتن، تو را ندیدند. اگر من دروغ گفتمی مرا و تو را هر دو رسوا کردندی.» ,

و منهم: بقیهٔ اهل انس و زین جمله جن و انس، مالک بن دینار، رضی اللّه عنه ,

صاحب حسن بصری بود و از بزرگان این طریقت. وی را کرامات بسیار مشهور است و اندر ریاضت، خصال مذکور. و دینار بنده بوده است، و مولود وی اندر حال عبودیت پدر بود. ,

و ابتدای حالت وی آن بود که شبی که صبح دولت الهی شعله‌ای از انوار خود بر جان مالک دینار نثار خواست کرد، وی آن شب در میان گروهی حریفان به طرب مشغول بود. چون جمله بخفتند، حق جل جلاله بختش بیدار گردانید؛ تا از میان رودی که می‌زدی این چنین آوازی برآمد که: «یا مالِکُ، مالَکَ أنْ لاتَتُوب؟ یا مالک، تو را چه بوده است که توبه می‌نکنی؟» دست از آن جمله بداشت و به نزدیک حسن آمد و اندر توبه قدمی درست کرد و منزلتش به جایی رسید که وقتی در کشتی نشسته بود. جوهری اندر کشتی غایب شد. وی مجهول تر همه قوم می‌نمود. وی را به بردن آن تهمت کردند. سر سوی آسمان کرد، اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آب نهاد و بر روی آب خوشی برفت تا به ساحل بیرون شد. ,

و از وی می‌آید که گفت: «أحَبُّ الأعمالِ إلیَّ الإخلاصُ فی الاعمال.» دوست‌ترین کردارها بر من اخلاص است اندر کردارها؛ از آن‌چه عمل به اخلاص عمل گردد و اخلاص مر عمل را به درجهٔ روح بود مر جسد را؛ چنان‌که جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود. اما اخلاص از جملهٔ اعمال باطن است و طاعات از اعمال ظاهر، و اعمال ظاهر با اعمال باطن تمام شود و اعمال باطن به اعمال ظاهر قیمت گیرد؛ چنان‌که اگر کسی هزار سال به دل مخلص بود تا عمل به اخلاص نکند اخلاص نباشد و اگر کسی به ظاهر هزار سال عملی می‌آرد تا اخلاص به عمل وی نپیوندد آن عمل وی عمل نگردد. ,

و منهم: فقیر خطیر، و بر همه اولیا امیر، ابوحلیم حبیب بن سُلَیم الرّاعی، رضی اللّه عنه ,

اندر میان مشایخ منزلتی بزرگ داشت و وی را آیات و براهین روشن بسیار است اندر جملهٔ احوال. و صاحب سلمان فارسی بود، رضی اللّه عنه. روایت کند از پیغمبر علیه السّلام که گفت: «نیّةُ المؤمنِ خیرٌ مِنْ عَمَله.» ,

صاحب گوسفند بود، بر کرانهٔ فرات نشستی و طریقتش عزلت بود. ,

یکی از مشایخ روایت کند که: بر او برگذشتم. وی را یافتم اندر نماز و گرگی گوسفندان وی نگاه می‌داشت. گفتم این پیر را زیارتی کنم؛ که علامتی بزرگ می‌بینم بر وی. زمانی ببودم تا از نماز فارغ شد. بر وی سلام گفتم. گفت: «ای پسر، به چه کار آمدی؟» گفتم: «به زیارت تو.» گفت: «جَبَرَک اللّه.» گفتم: «ایّها الشیخ، گرگ با میش موافق می‌بینم.» گفت: «از آن که راعی میش با حق موافق است.» این بگفت و کاسه‌ای چوبین زیر سنگی داشت دو چشمه روان شد: یکی شیر و یکی عسل گفتم:«ایها الشیخ، این درجه به چه یافتی؟» گفت: «به متابعت محمد، علیه السّلام، ای پسر، قوم موسی مر او را مخالف بود مع هذا سنگ، ایشان را آب داد و موسی نه به درجهٔ محمد بود. چون من محمد را متابع باشم سنگ مرا انگبین و شیر دهد، بس عجب نبود.» ,

و منهم: پیر صالح، و به صلاح صالح، ابوحازم المدنیّ، رحمة اللّه علیه ,

مقتدای بعضی از مشابخ بود و وی را اندر معاملت حظی وافر و خطری بزرگ، و اندر فقر قدمی ثابت و دمی صادق و اندر مجاهدت روشی تمام و عمرو بن عثمان المکی رضی اللّه عنه در امر وی بجد باشد. و کلام وی اندر همه دل‌ها مقبول است و اندر بیشتر از کتب مسطور. ,

این عمرو بن عثمان ازوی روایت کند که او را گفتند: «ما مالُکَ؟» قال: «الرّضاءُ عن اللّه و الغناءُ عَنِ النّاسِ.» :«مال تو چیست؟» گفت: «مال من رضا به خداوند تعالی و بی نیازی از خلق وی.» و لامحاله هرکه به حق راضی بود از خلق مستغنی بود و خزینهٔ بزرگ‌تر مرد را رضای خداوند است تعالی و تقدس و اشارت به غنای خداوند است، جل جلاله. پس هر که بدو غنی بود از غیر وی مستغنی بود و راه به‌جز به درگاه وی نداند و زاد به‌جز امید درگاه وی ندارد و اندر خلأ و ملأ به‌جز وی را نشناسد و جز وی رانخواند و مُعزّ و مذل به‌جز وی رانداند. ,

یکی از مشایخ گوید: به نزدیک وی اندر آمدم. وی را یافتم خفته. زمانی ببودم تا بیدار شد. گفت: «اندر این ساعت پیغامبر را به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت: حق مادرنگاه داشتن، بهتر از حج کردن. بازگرد و رضای دل وی بجوی. من از آن‌جا بازگشتم و به مکه نرفتم.» ,

و منهم: داعی اهل مجاهدت، و قایم اندر محل مشاهدت، محمدبن واسع رضی اللّه عنه ,

که اندر وقت وی چون وی نبود، و صحبت بسیار کس از صحابه و تابعین دریافته بود و گروهی را از مشایخ مقدم دیده. اندر این طریقت بهره‌ای تمام داشت رضی اللّه عنه و اندر حقایق، انفاسی عالی و اشارتی کامل. ,

از وی آمده است که گفت: «ما رأیتُ شیئاً إلّا و رأیتُ اللّهَ فیه.» هیچ چیزی ندیدم که نه حق را اندر آن بدیدم و این مقام مشاهدت باشد؛ که بنده اندر غلبهٔ دوستی فاعل به درجتی رسد که اندر فعل وی نگرد فعل نبیند فاعل بیند؛ چنان‌که کسی اندر صورتی نگرد مصور بیند و حقیقت این به قول خلیل علیه السّلام بازگردد که ماه و آفتاب و ستاره را گفت: «هذا ربّی (۷۷/الأنعام)»، و آن اندر حال غلبهٔ شوق بود که هرچه می‌دید جمله به صفت محبوب خود می‌دید؛ ازیرا که چون دوستان نگاه کنند عالمی بینند مقهور قهر وی و اسیر سلطان وی و وجود این در جنب قدرت فعل متلاشی و اندر ذل کن وی ناچیز، به چشم اشتیاق اندر آن نگرند. مقهور نبینند قاهر بینند. مفعول نبینند فاعل بینند. مخلوق نبینند خالق بینند و این اندر باب المشاهدات بیاریم، ان شاء اللّه تعالی. ,

و این‌جا مر گروهی را غلطی بیوفتد که گویند گفته است آن مرد که: «رأیتُ اللّه فیه.» این، مکان و تجزیت و حلول اقتضا کند و این کفر محض باشد؛ از آن‌چه مکان جنس متمکن بود. اگر تقدیر کند کسی که مکان مخلوق است باید که متمکن نیز مخلوق باشد واگر تقدیر کند که متمکن قدیم است باید که مکان نیز قدیم بود و بدین قول دو فساد حاصل آید: یا خلق را قدیم بایدگفت و یا خالق را مُحدَث و این هردو کفر باشد. پس این رؤیت او اندر چیزها به معنی آیات و دلایل و براهین وی بود اندر چیزها، یا بدان معنی که اول گفتم و اندر این رموز لطیف است که به جایگاه بیارم، ان شاء اللّه. ,

ومنهم: امام جهان، و مقتدای خلقان شرف فقها، و عزّ علما ابوحنیفه نعمان بن ثابت الخزّاز، رضی اللّه عنه ,

وی را اندر عبادت و مجاهدت قدمی درست بوده است و اندر اصول این طریقت شأنی عظیم داشت. و اندر ابتدای احوال قصد عزلت کرد و از جملهٔ خلق تبرا کرد و خواست که از میان خلق بیرون شود؛ که دل از ریاست و جاه خلق پاکیزه کرده بود و مهذب مر حق را استاده. تا شبی در خواب دید که استخوانهای پیغمبر علیه السّلام از لحد او گرد کرد و بعضی را از بعضی اختیار می‌کند. از نهیب آن از خواب درآمد. از یکی از اصحاب محمدبن سیرین بپرسید، او گفت: «تو اندر علم پیغمبر علیه السّلام و حفظ سنت وی به درجتی بزرگ رسی؛ چنان‌که اندر آن متصرف شوی و صحیح از سقیم جدا کنی.» و دیگر بار پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که وی را گفت: «یا باحنیفه، تو را سبب زنده گردانیدن سنت من کرده‌اند. قصد عزلت مکن.» ,

و وی استاد بسیار کس بود از مشایخ، چون ابراهیم ادهم فُضَیل بن عیاض و داود طایی و بشر حافی و به‌جز از ایشان. رضوان اللّه علیهم اجمعین. ,

و اندر میان علما رحمهم اللّه مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهارکس یکی را قاضی گردانند: یکی امام اعظم ابوحنیفه، و دیگر سفیان و سدیگر مِسْعر بن کدام، و چهارم شُرَیک، رحمة اللّه علیهم و این هر چهار از فُحول علمای دهر بودند. کس فرستادند تا جمله را آن‌جا حاضر گردانند. اندر راه که می‌رفتند ابوحنیفه رضی اللّه عنه گفت: «من اندر هر یک از ما فراستی بگویم، اندر این رفتن ما؟» گفتند: «صواب آید.» گفت: «من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم، و سفیان بگریزد، و مِسْعَر دیوانه سازد خود را و شُریک قاضی شود.» ,

و منهم: سید زُهّاد، و قاید اوتاد، عبداللّه بن المبارک المروزی، رضی اللّه عنه ,

از محتشمان قوم بود و عالم به جملهٔ احوال و اسباب طریقت و شریعت و اندر وقت خود امام وقت بود و مشایخ بسیار دریافته بود و با ایشان صحبت داشته و به امام اعظم ابی حنیفه رضی اللّه عنه پیوسته و ازوی علم آموخته و وی را تصانیف مذکور و کرامات مشهور است اندر هر فنی از علم. ,

و ابتدای توبهٔ وی را سبب آن بود که بر کنیزکی فتنه شده بود. شبی از میان مستان برخاست و یکی را با خود ببرد و اندر زیر دیوار معشوقه بیستاد و وی برآمد بر بام، تا بامداد هر دو در مشاهدهٔ یک‌دیگر بیستادند. عبداللّه چون بانگ نماز بشنید پنداشت که نماز خفتن است. چون روز روشن شد، دانست که همه شب مستغرق جمال معشوقه بوده است. وی را از این تنبیهی بود. با خود گفت: «شرم بادت، ای پسر مبارک، که شبی همه شب بر هوای خود بر پای بایستی و ملالت نگیرد، که اگر امامی در نماز سوره‌ای درازتر خواند دیوانه گردی. کو معنی مؤمنی در برابر دعوی؟» آنگاه توبه کرد و به علم و طلب آن مشغول شد تا به درجتی برسید که وقتی مادر وی اندر باغ شد، وی را دید خفته و ماری عظیم شاخی ریحان در دهان گرفته و مگس از وی همی‌بازداشت. ,

آنگاه از مرو رحلت کرد و به بغداد رفت و مدتی در صحبت مشایخ ببود، و به مکه شد و چندگاه آن‌جا نیز مجاور بود و باز به مرو آمد مردم شهر بدو تولا کردند و وی را درس و مجالس نهادند و در آن وقت از مرو نیمی مردم متابع حدیث رفتندی و نیمی طریق رأی داشتندی، همچنان که امروز و وی را «رضیّ الفریقین» خوانند، به حکم آن که با هر یک از ایشان موافقت داشت؛ و هر دو فریق اندر وی دعوی کردند و وی در آن‌جا دو رباط کرد: یکی مر اهل حدیث را، و یکی مر اهل رأی را. و تا امروز آن هر دو رباط بر جای است بر آن قاعدهٔ اصل. و از آن‌جا به حجاز باز شد و مجاور نشست. ,

و منهم: شاه اهل حضرت و پادشاه ولایت وصلت، ابوعلی فُضیل بن عیاض، رضی اللّه عنه ,

از جملهٔ صعالیک قوم بود واز کبار ایشان. وی را اندر معاملت و حقایق حظی وافر است و نصیبی تمام و از مشهوران این طریقت یکی وی بوده است، ستوده به همه زبان‌ها اندر میان ملل و احوالش معمور به صدق و اخلاص. ,

و اندر ابتدا وی عیاری بود و راه داشتی میان مرو و باوَرد و همه میل به صلاح داشتی و پیوسته همتی و فتوتی اندر طبع وی بودی؛ چنان‌که اگر اندر قافله‌ای زنی بودی گرد آن نگشتی، و کسی را که سرمایه اندک بودی کالای وی نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایهٔ وی چیزی بماندی. تا وقتی بازرگانی از مرو برفت. وی را گفتند: «بدرقه‌ای بگیر، که فضیل بر راه است.» گفت: «شنیدم که وی مردی خدای ترس و آگاه است. باکی نبود.» قاری با خود برد و بر سر اشتر نشاند تا شب و روز قرآن می‌خواند. تا قافله به جایی رسید که فضیل رحمةاللّه کمین داشت. باتفاق قاری برخواند، قوله، تعالی: «أَلَمْ یأنِ للّذینَ آمنوا أنْ تَخْشَعَ قلوبُهم لِذِکْرِ اللّه (۱۶/الحدید)». وی را رُضی عنه رقتی اندر دل پدید آمد و عنایت ازلی سلطاان الطاف خود بر جان وی ظاهر گردانید از آن شغل توبه کرد و خصمان را نام نبشته بود خشنودشان گردانید و به مکه رفت و مدتی آن‌جا ببود و بعضی از اولیای خداوند را تعالی بیافت و به کوفه بازآمد. و به امام اعظم، ابی حنیفه رضی اللّه عنه پیوست و مدتی با وی صحبت داشت و تحصیل علوم کرد. ,

وی را روایات عالی است و مقبول اندر میان اهل صنعت حدیث و کلام رفیع اندر حقایق تصوّف و معرفت. ,

و منهم: سفینهٔ تحقیق و کرامت، و مَحیای شرف اندر ولایت، ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری، رضی اللّه عنه ,

نوبی بچه‌ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود. راه بلا سپردی و طریق ملامت رفتی و اهل مصر بجمله اندر شأن وی متحیر و به روزگارش منکر بودند و تا وقت مرگ از اهل مصر کس جمال حال وی را نشناخت. و آن شب که از دنیا بیرون شد، هفتاد کس پیغمبر را علیه السّلام به خواب دیدند که: «دوست خدای، ذی النون، بخواست آمد. من به استقبال وی آمدم.» و چون وفات کرد، بر پیشانی وی نبشته پدید آمد: «هذا حَبیبُ اللّهِ فی حُبِّ اللّهِ قتیلُ اللّهِ.» ,

چون جنازهٔ وی برداشتند، مرغان هوا جمع شدند و بر جنازهٔ وی سایه برافکندند. اهل مصر بجمله تشویر خوردند و توبه کردند از جفا که با وی کرده بودند. ,

و وی را طُرَف بسیار است و کلمات خوش اندر حقایق علوم؛ چنان‌که گوید: «العارفُ کلَّ یومٍ أخشعُ؛ لِأنّه فی کلِّ ساعةٍ أقرَبُ.» ,

و منهم: امیر امراء و سالک طریق لقا، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور، رضی اللّه عنه ,

یگانهٔ زمانه بود و اندر عصر خود سید اقران و شاهنشاه مردان بود. مرید خضر پیغمبر علیه السّلام بود و بسیار از قدمای مشایخ را دریافته بود و با امام اعظم، ابوحنیفه رضی اللّه عنهما اختلاف داشت و علم از وی آموخته بود. ,

از اول حال امیر بلخ بود. چون حق تعالی را ارادت آن بود که پادشاه جهانی گردد، روزی به صید بیرون شده بود و از لشکر خود جدا مانده، ازپس آهویی بتاخت. خدای عزّ و جلّ به کمال الطاف و اکرام خود مر آن آهو را با وی به سخن آورد تا به زبان فصیح گفت: «ألِهذا خُلِقْتَ؛ أم بهذا اُمِرْتَ؟ از برای این کارت آفریده‌اند، یا بدین کار فرمودندت؟» وی را این سخن دلیل گشت توبه کرد و دست از ممالک دنیا بکل بازکشید و طریق زهد و ورع بر دست گرفت. ,

فضیل بن عیاض و سفیان ثوری را بیافت و با ایشان صحبت گرفت و اندر همه عمر به‌جز کسب دست خود نخورد. وی را معاملات ظاهر است و کرامات مشهور و اندر حقایق تصوّف کلمات بدیع و لطایف نفیس. ,

آثار علی بن عثمان هجویری

7 اثر از بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی