1 به خدایی که از اشارت کن عالمی را نموده معماری
2 که مرا شعر و شاعری عار است کاش بودم ازین هنر عاری
3 بارها خواستم کزین ذلّت دوش خود را دهم سبکباری
4 نکته، بی خواست می رسد به لبم چون طبیعی ست نغز گفتاری
1 سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
2 کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
3 تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم به حسرت می کنم هر لحظه یاد خردسالی را
4 نهان ای عرش رفعت، تا ندیدم در دل خاکت ندانستم که پوشد خاک سافل، کوه عالی را
1 دارم آزرده دلی، تنگ تر از دیدهٔ میم شده ام داغ درین دایره چون نقطه جیم
2 نشد از شش جهتم راه گشادی پیدا آه از آن زر، که فتد در گره بخل لئیم
3 دارم از الفت تن شکوه، که نیکو گفتند روح را صحبت ناجنس عذابی ست الیم
4 می رود دم به نوا نالهٔ فرخنده مقام یاد آن روز که بودم به خرابات، مقیم
1 غیر آزاده خاطری که بود برتر از چرخ و انجمش، پایه
2 باقیان، زیر آسمان هستند همچو در زیر ماکیان خایه
3 گر سر از بیضه برکند، باشد مادرش طبع و مرکزش دایه
4 همه از طفلکی، سبک تمکین همه در ناکسی، گران مایه
1 چارپایی شنیده ام مرده است از امیرکبیر، طال بقاه
2 چون که سنجیدم این سخن، گفتم غلط افتاده است در افواه
3 بعد خویش، آن که چون امیر گذاشت کی وجودش شود به مرگ، تباه
4 خلف آن را که هست، خود باقی است خرد آمد برین حدیث گواه
1 یکی از اهل ورع، گاوی را جانب مسجد آدینه بخواند
2 که بیا همره من تا مسجد گاو از دعوت عابد درماند
3 گفت با خود که شگفتی ست شگرف هیچ عاقل سخن این گونه نراند
4 سنّت و فرض، به من فرمان نیست گهر ذکر نیارم افشاند