1 شنیدم که یحیی بن برمک پگاه به بغداد می دید عرض سپاه
2 جوانی بدید از هژبران جنگ که بربسته بر خنگ، چرم پلنگ
3 زخامی بدان شیوه مشعوف بود نمایش کنان جلوه ای می نمود
4 ز وضعش برآشفت و دیدش شگفت دل پخه مغزش، رمیدن گرفت
1 حزین از سخن سنجی بی حضور دل نکته پرداز من شد نفور
2 چه یارا زبان را، چو دل یار نیست؟ چو دل تنگ شد جای گفتار نیست
3 دو نیم است و تنگ است دل چون قلم به این خامهٔ تنگ شق، چون کنم؟
4 همان به که از نغمه گردم خمش درین تنگنای سخن سنج کش