1 یکی طفل نادان ز خیره سری به کف داشت جوزی به لُعبت گری
2 سبک طفل دیگر ز دستش ربود چو سنجید، در باور وی نبود
3 به این جوز طفل دنی دوست است که مغزی ندارد همین پوست است
4 خصومت کنان بر سر جوز پوچ ازین کهنه ویرانه کردند کوچ
1 مرا داد روشن روانی سبق که بادا به روحش تحیّات حق
2 که ای کودک، اخلاص را پیشه کن معرّا، دل از نقش اندیشه کن
3 بدان رسم اخلاص آن حال را که از خود نپنداری افعال را
4 توکل بود ترک آز و طلب فرو بستن چشم جان از سبب