1 شنیدم که عیسی علیه السلام خری داشتی کاهل و سست گام
2 به روزی نکردی دو فرسنگ طی خر از مردمی کی شود تند پی؟
3 قضا را نبودش شبی میل آب دل عیسوی از غم وی به تاب
4 ابا شغل طاعات و طول نماز دوام نیاز و مناجات و راز
1 شبی سر برآوردم از جیب خویش چو آهی که خیزد ز دلهای ریش
2 نگارندهٔ قصّهٔ باستان رقم کرده بر دفتر راستان
3 که از پور سینا شنیدم که گفت در ایّام خود، آشکار و نهفت
4 نگردیده ام مُلزم از هیچ کس مگر از یکی گبرِ کنّاس و بس
1 یکی طفل نادان ز خیره سری به کف داشت جوزی به لُعبت گری
2 سبک طفل دیگر ز دستش ربود چو سنجید، در باور وی نبود
3 به این جوز طفل دنی دوست است که مغزی ندارد همین پوست است
4 خصومت کنان بر سر جوز پوچ ازین کهنه ویرانه کردند کوچ
1 شنیدم که صاحبدلی پاک دلق هدف شد به طعن زبانهای خلق
2 نهادند در وی زبان بدرگان فتادند در پوستینش سگان
3 جوانمرد را وقت شوریده شد به نزدیک پیری جهان دیده شد
4 از آن بدقماران کجباز گفت دغلبازی گمرهان باز گفت
1 یکی مرد دانا دل هوشیار دو کودک به هم دید در رهگذار
2 یکی با عسل نانش آمیخته دگررا به نان دوغکی ربخته
3 ز کودک مزاجیش کو دوغ داشت به سوی عسل دست خواهش فراشت
4 خداوند شهدش همی گفت باز که ای بر کفم دوخته چشم آز
1 شنیدم که در عهد بهرام گور نمود از قضا قحط سالی ظهور
2 چو صحرای محشر، زمین تف گرفت به دریوزه ی آسمان، کف گرفت
3 سحاب سیه دل نشد مهربان به حال لب تشنهٔ خاکیان
4 بخیلی نمود ابر بر کاینات به مهد زمین سوخت طفل نبات
1 رقم کرده با نوک کلک دبیر به نامه، جهاندیده دهقان پیر
2 که از عهد شیث و کیومرث و جم چنین است رسم ملوک عجم
3 که چون خشم گیرند بر عاقلان نشانندشان همسرِ جاهلان
4 غضب چون نمایند بر بخردی به زندان کنند اندرش با ددی
1 به عهدی که طبعم نوا ساز بود سریر نیم نغمه پرداز بود
2 حماری به دعوی دهن بازکرد ز خر خانه ای عرعر آغاز کرد
3 چو سنبل برآشفت کلک دبیر که منکر صداییست، صوت الحمیر
4 چو خر دعوی نکته سنجی کند ورق زشت، چون روی زنجی کند
1 فتادم شبی در بیابان حی نمودم بسی راه، سرگشته طی
2 شبی تیره دل چون سر زلف یار پریشان و درهم، من از روزگار
3 بسی پیشم آمد نشیب و فراز که نادیده بودم به عمر دراز
4 در آن دشت حیرت ندیدم رهی نجستم نشانی ز منزلگهی
1 شنیدستم از راوی باستان که سلطان عادل انوشیروان
2 گذر کرد روزی به دهقان پیر که هر موی او بود چون جوی شیر
3 به صورت کمان بود آن خسته حال که می کشت با قامت خم، نهال
4 عجب ماند سلطان با رای و هوش ز پیر امل پرور سخت کوش