1 شبی سر برآوردم از جیب خویش چو آهی که خیزد ز دلهای ریش
2 نگارندهٔ قصّهٔ باستان رقم کرده بر دفتر راستان
3 که از پور سینا شنیدم که گفت در ایّام خود، آشکار و نهفت
4 نگردیده ام مُلزم از هیچ کس مگر از یکی گبرِ کنّاس و بس
1 حزین از سخن سنجی بی حضور دل نکته پرداز من شد نفور
2 چه یارا زبان را، چو دل یار نیست؟ چو دل تنگ شد جای گفتار نیست
3 دو نیم است و تنگ است دل چون قلم به این خامهٔ تنگ شق، چون کنم؟
4 همان به که از نغمه گردم خمش درین تنگنای سخن سنج کش
1 یکی مرد دانا دل هوشیار دو کودک به هم دید در رهگذار
2 یکی با عسل نانش آمیخته دگررا به نان دوغکی ربخته
3 ز کودک مزاجیش کو دوغ داشت به سوی عسل دست خواهش فراشت
4 خداوند شهدش همی گفت باز که ای بر کفم دوخته چشم آز
1 شنیدستم از راوی باستان که سلطان عادل انوشیروان
2 گذر کرد روزی به دهقان پیر که هر موی او بود چون جوی شیر
3 به صورت کمان بود آن خسته حال که می کشت با قامت خم، نهال
4 عجب ماند سلطان با رای و هوش ز پیر امل پرور سخت کوش
1 یکی بار دل در گل افتاده ای سخن راند در خبث آزاده ای
2 سخن چین، حدیثش، به آزاده گفت نگر تا چه سان گوهر راز سفت
3 که بگذار بیهوده گفتار را به کج نغمه، مگشای منقار را
4 مرا هست در پیش، راهی شگرف به صد حیرتم غرق و دریاست ژرف
1 رقم کرده با نوک کلک دبیر به نامه، جهاندیده دهقان پیر
2 که از عهد شیث و کیومرث و جم چنین است رسم ملوک عجم
3 که چون خشم گیرند بر عاقلان نشانندشان همسرِ جاهلان
4 غضب چون نمایند بر بخردی به زندان کنند اندرش با ددی
1 فتادم شبی در بیابان حی نمودم بسی راه، سرگشته طی
2 شبی تیره دل چون سر زلف یار پریشان و درهم، من از روزگار
3 بسی پیشم آمد نشیب و فراز که نادیده بودم به عمر دراز
4 در آن دشت حیرت ندیدم رهی نجستم نشانی ز منزلگهی
1 شنیدم که یحیی بن برمک پگاه به بغداد می دید عرض سپاه
2 جوانی بدید از هژبران جنگ که بربسته بر خنگ، چرم پلنگ
3 زخامی بدان شیوه مشعوف بود نمایش کنان جلوه ای می نمود
4 ز وضعش برآشفت و دیدش شگفت دل پخه مغزش، رمیدن گرفت
1 سفر پیشم آمد شبی فصل دی ره، از قاقم برف، پوشیده پی
2 نهان از رفیقان و یاران خویش گرفتم به تنهایی آن راه پیش
3 شبی تیره دل بود اوا ره ناپدید به فرسودگی پای سعیم رسید
4 چو بیچاره شد رای فرزانگی زدم بر قدم، بانگ مردانگی
1 شنیدم که در عهد بهرام گور نمود از قضا قحط سالی ظهور
2 چو صحرای محشر، زمین تف گرفت به دریوزه ی آسمان، کف گرفت
3 سحاب سیه دل نشد مهربان به حال لب تشنهٔ خاکیان
4 بخیلی نمود ابر بر کاینات به مهد زمین سوخت طفل نبات