1 ستم پیشه ای را ببستند سخت که بیدادگر بود، برگشته بخت
2 عبور من افتاد از آن رهگذار که گرگ دژم بود در گیر و دار
3 مرا دید و نالید برگشته روز به پوزش گشاد از سر عجز، پوز
4 همی گفت خواهم که منّت نهی ز چنگال شیران خلاصم دهی
1 عطارد مرا گشته آموزگار به توصیف علّامهٔ روزگار
2 رصد بند گردون نیلوفری خدیو سریر بلد اختری
3 مرا والد و عقل کل را پسر یتیمان علم و هنر را پدر
4 به جان ره گرا، اوج تقدیس را به دل، وارث حکمت ادریس را
1 سرم بود در جیب فکرت شبی به گوشم رسید از لبی یا ربی
2 اثر کرد بانگ خدا خوان به من بجوشید از آن نام خونم به تن
3 شدم مست و در لذت افتاد هوش چو ناگه به گوشم رسید آن سروش
4 ازین مشتِ گل رفت افسردگی به راحت مبدل شد، آزردگی
1 نهادیم پای سفر در طریق سفر کرده ای چند، با هم رفیق
2 به شهری رسیدیم از رودبار که بودند از ظلم والی فگار
3 قضا درد دندان به والی گماشت بجز قلع دیگر علاجی نداشت
4 سبک یک دو دندان چو بیچاره کند گرانتر شد آن درد بر مستمند
1 فرود آمد از تخت شاهی قباد که عمر است کاه و اجل تندباد
2 بیاراست پیرایه بخش جهان سریر کیانی به نوشیروان
3 جوان بود شهزادهٔ شیرگیر به بازو تهمتن، به همّت دلیر
4 ز نیرنگ ایام نادیده رنج سپه بیکران بود و آماده گنج
1 چه سان مدحت عشق سازم رقم؟ شکافد ز نامش زبان چون قلم
2 در اینجا قلم حکمت اندیش نیست که عشق آتش و خامه، نی بیش نیست
3 بر آنم که آتش به نی در زنم گل شعله چون شمع بر سر زنم
4 چو پرورده عشقم و خانه زاد حق نعمت عشق ندهم به باد
1 اگر بنده را سربلندی رسد ز مسکینی و مستمندی رسد
2 ز خودبینی، ابلیس مردود شد کف خاک افتاده مسجود شد
3 نبینی که چون دانه افتد به خاک بکوشند مهر و مه تابناک
4 کز افتادگی سرفرازش کنند به صد ناز، با برگ و سازش کنند
1 یکی طعن و تشنیع می زد بسی به آزاد مرد حقیقت رسی
2 سخن چین، سخن ها به او باز گفت از آن ژاژخایی چوگل برشکفت
3 به شکرانه رخسار بر خاک سود به یزدان سپاس فراوان نمود
4 پس آنگه چنین گفت آزاد مرد که می بایدم در جهان فخر کرد
1 خدایا دلی ده حقیقت شناس زبانی سزاوار حمد و سپاس
2 مرا جز تو کس، یاور و یار نیست چه گویم که یارای گفتار نیست؟
3 ز فیض تو آید دلم در خروش که نی از دم نایی آید به جوش
4 دلم رشحه ی بحر انعام تست چو ماهی، زبان زنده از نام توست
1 چنین است فرمان که حق را نهان نشاید نمودن ز فرماندهان
2 نماینده راه خیر و سلوک ندارد نصیحت دریغ، از ملوک
3 که در خیر ایشان بود خیر خلق نکو خواه خلق است، پاکیزه دلق
4 بیا ای شهنشاه شوکت فروش فقیرانه بنشین و بگشای گوش