1 در همه عالم یکی محرم نماند اینت بی یاری مگر عالم نماند
2 غصه چنان شد که تو بر تو جای گریه چونان شد که نم در نم نماند
3 دل بود جای غم و نادرتر آنک ماند غم بر جای و جای غم نماند
4 گه گهی لب خنده می کرد یار بر من مسکین گری کانهم نماند
1 بیار باده که لبیک عشق یار زدیم سرای پرده دل سوی آن نگار زدیم
2 به پادشاهی در دل چو مهر او بنشست ز رخ بنامش زرهای کم عیار زدیم
3 بهار باز سر زلف او چو در سر کرد به دیده خود را چون ابر نوبهار زدیم
4 شکسته شد بره دل چو دیده رفت شکار چه روز بود که بی اسب بر شکار زدیم
1 جانا ز مشک سلسله بر گل فکنده ای در گوش لاله حلقه سنبل فکنده ای
2 گوئی که طوق غالیه گون را بامتحان سر حلقه گل ز گردن بلبل فکنده ای
3 نی نی دل معنبر لاله ببرده ای بس حلقه حلقه بر طرف گل فکنده ای
4 خورشید گل فروش و مه لاله پوش را در بند مشک دام قرنفل فکنده ای
1 شاه جهان گذشت و ما همچنان خموش کو صد هزار نعره و کو صد هزار جوش
2 ای تیغ بهر قبضه مسعود خون ببار وی کوس بهر رایت بوالفتح برخروش
3 ای سلطنت چو صبح بدر جامه تا به ناف وی مملکت چو شام ببر موی تا به گوش
4 ای سکه بی عیار بماندی در آن مپیچ وی خطبه از خطاب فتادی در آن مکوش
1 صبح ملک از مشرق اقبال سر بر می زند نور خورشیدش علم بر چرخ اخضر می زند
2 هر نفس گردون غرامتهای دیگر می کشد هر زمان دولت بشارتهای دیگر می زند
3 آسمان روی زمین را حسن جنت می دهد مشتری صحن جهان را آب کوثر می زند
4 چرخ گوئی چتر مروارید می سازد به شب پس بروز از ماه و زهره زرو زیور می زند
1 ماه تمام ملک به زیر نقاب شد آب حیات شرع دریغا سراب شد
2 سروی ز بوستان معانی فرو شکست برجی ز آسمان معالی خراب شد
3 کور و کبود مردمک چشم مردمی چون تیز بنگریست گرفتار خواب شد
4 بگری به ماتم ملکی کز فراق او در سنگ خاره دیده آتش پر آب شد
1 در برش برگ سمن می باید وز خطش مشک ختن می باید
2 خاک بایست گل مه پرورد کلک خورشید چمن می باید
3 لطف رویش همگان می بینند روی لطفش سوی من می باید
4 دل من در چه سیمینش فتاد آه کز مشک رسن می باید
1 داری سر آنکه یار باشی در دیده و در کنار باشی
2 بر چهره وصل گل فشانی در دیده هجر خار باشی
3 گر مست لب خودم نداری بسیار در این خمار باشی
4 چون ساخت گل پیاده گلشن زیبد که چو می سوار باشی
1 لشکری یار من امروز سر آن دارد که دلم همچو سر زلف پریشان دارد
2 لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد
3 چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید گر چه در چاه زنخ چشمه حیوان دارد
4 در غریبی به همه حال بیابد ملکی که رخش معجزه یوسف کنعان دارد
1 ای جهان از عکس تو گلگون شده چون بهارت حسن روزافزون شده
2 در هوای آفتاب روی تو آسمان از دائره بیرون شده
3 بی تو ای دیوانه رویت پری مردم چشم مرا دل خون شده
4 تا مگر پی کور گردد چشم بد چشم نیکوی تو در افسون شده