1 که دهد یار مرا از من بیدل خبری که کند سوی من خسته به رحمت نظری
2 باز راند ز من و قصه من حرفی چند پیش آن بت که چنو نیست به خوبی دگری
3 گوید ای حور ز شرم تو گرفته طرفی گوید ای ماه ز رشک تو گزیده سفری
4 هست در هجر تو از دست خودم زرین تاج آه اگر باشدم از دست تو سیمین کمری
1 مژده عالم را که شاه گنبد نیلوفری آمد از ایوان کیوان سوی قصر مشتری
2 تا پدید آرد ز شاخ بید خط مشک نو تا برویاند ز خار خشک گلبرگ تری
3 گه زر افشاند درخش از گنبد سیمابگون گه زرعد افتد صدا در گنبد نیلوفری
4 سبزه نشکیبد زمانی بی سحاب درفشان لاله نگشاید لب از لب بی شمیم عنبری
1 ای یافته از چهره تو حسن کمالی داده است جمالیت خدا و چه جمالی
2 از دیده من عشق تو انگیخته نیلی وز قامت من هجر تو پرداخته فالی
3 چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر کاندر خم زلف تو دلم دارد حالی
4 نادیده کمالت که گمان برد که هرگز خوشتر ز شکر کوزه بود بسته سفالی
1 ای گوهر مطهر مردی و مردمی اصل تو کان گوهر مردی و مردمی
2 در جنگ و صلح رستم میدان و مجلسی در کین و مهر حیدر مردی و مردمی
3 دارد دل تو نور ز ایمان و معرفت بارد لب تو شکر مردی و مردمی
4 نیک و بدت موافق هستی و نیستی جان و دلت مسخر مردی و مردمی
1 طلع الشمس علی الندمان فاشرب الراح علی الریحان
2 شاید ار داد ز گل بستانی که به رخ رشک گل بستانی
3 افرغ القهوة فی الکاس لکی یفرغ القلب من الاشجان
4 باده از دست غمت بستاند چون تو از دست منش بستانی
1 الاهات خمرا کالعندم کانک ما زجتها من دم
2 می در غمی خور اگر در غمی که شادی فزاید همی در غمی
3 یلوح سناها علی و جنتی اذا انحدرت کاسها فی فمی
4 بتا نوش کن بابت نوش لب شراب محرم اگر محرمی
1 زهی مبارک فال و زهی خجسته بنی که چرخ برتو سعادت کند نثار همی
2 به پیش شکل تو ناقص گذاردش آذر به پیش نقش تو مثله نمونه مانی
3 مرافق تو گشاده چو عرصه عالم مؤانس تو کشیده بگنبد اعلی
4 گذشت قاعده تو ز مسکن قارون رسید کنگره تو به موقف عیسی
1 برآنم که امروز چون داد خواهی نهم قصه ای در چنین بارگاهی
2 ببارم ز پالونه دیده آبی برآرم ز آیینه سینه آهی
3 کس این قصه ننهد ولیکن توان خورد چنین توشه برسر شاه راهی
4 جهاندار شاها چو رای بلندت بیفزود من بنده را پایگاهی
1 سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا در خاک عجز می فکند عقل انبیا
2 گر صد هزار قرن همه خلق کاینات فکرت کنند در صفت عزت خدا
3 آخر به عجز معترف آیند کای اله دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما
4 جائی که آفتاب بتابد ز اوج عز سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا