ای که به روی چون سمن رشک بهار از مجد همگر غزل 84
1. ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
...
1. ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
...
1. آن روی چون بهارت رشک نگار چینی
جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی
...
1. گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
...
1. این چه ننگ است که بر روی چو ماه آوردی
وین چه رنگ است که از خط سیاه آوردی
...
1. ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی
...
1. بیابیا که شدم درغم تو سودائی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهائی
...
1. باز این چه فتنهایست که در ما فکندهای
بازم در آتش غم و سودا فکندهای
...
1. دل ز من برده ای و می دانی
آشکار است این نه پنهانی
...
1. پیداست خود که نیست ترا رای آشتی
زیرا که گم شده ست سروپای آشتی
...
1. ای ترک دلستان صنم چین من توئی
آرام و راحت دل مسکین من توئی
...
1. دلکم برد به شیرین سخنک هندوکی
کژ زبانک بتکی راست قدک مه روکی
...
1. ای به اصل پاک و گوهر بر شهانت سروری
وی به رفعت آستانت آسمان مشتری
...