1 ای تو به جاه خسرو صاحب نشان شده در ملک شاه خسرو و صاحب قران شده
2 ای آفتاب سایه فکن کز ظهور تست در سایه تو ذره صفت خور نهان شده
3 ای چرخ قدر خواجه که امر تو چون قدر هست از نفاذ بر همه جانها روان شده
4 رسمت نقیض سیرت اسکندر آمده عدلت عدیل عادت نوشیروان شده
1 چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
2 به وداع من بیچاره برنجان قدمی که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
3 اگر از لطف نهی گام به کاشانه من رسد از فخر مرا بر ز بر چرخ کلاه
4 برده از من غم هجران رخت صبر وقرار زده در وادی دل لشکر عشقت خرگاه
1 دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله
2 شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد عقده راس داس شد از پی کشت سنبله
3 طرف جیبن نمود ماه از طرف بساط شاه آمده با قبول و جاه از قبل مقابله
4 زهره چو شیر خشمگین کرده به مکمنی کمین بر دم تیغ آهنین داده صقال مصقله
1 ای آنکه چو باد ناتوانی با باد به بوی همعنانی
2 آنچ از تو به جان خرند عشاق بر باد دهی به رایگانی
3 آهونئی و نسیم مشکین باد از تو برد به ارمغانی
4 چون باد سبکسری و گه گاه در بند زری و سر گرانی
1 اکنون که یافت دهر کهن خلعت نوی نوگشت باغ و راغ ز تمثال مانوی
2 بلبل نوای بار بدی برکشید و باز بر کف نهاد لاله می و جام خسروی
3 در پهلوی چکاوک تر کی زبان نشست قمری و برگرفت غزلهای پهلوی
4 ناگه درید پرده عشاق فاخته چون کرد در هوای چمن پرده را هوی
1 کمر می بندی ای یار سپاهی مگر کاندر بسیج برگ راهی
2 مرو راه جفا و دوری ارچه به روی رفتن بود رای سپاهی
3 کنی دعوی که ما هم زین سفرهاست دلیل و حجتی روشن که ماهی
4 رخت را گو خط آوردن چه حاجت که هم خود حاکمی هم خود گواهی
1 ای چهره تو آینه صنع خدایی جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
2 آئینه همه چیز نماید به جز از جان تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
3 بر آئینه از صورت جان نقش نباشد تو آئینه روح وش حور لقائی
4 تو روح مصور شده نز آتش و آبی تو جان مجسم شده نز خاک و هوایی
1 کجاست در همه ملک جهان سلیمانی که مهر دل نسپارد به دست شیطانی
2 به امر نافذ چون باد را دهد فرمان چرا نه دیو هوی راکند به زندانی
3 چو علم منطق طیر از فروغ دانش اوست به نقص جهل چرا دل نهد به نقصانی
4 مشیر عقل مرا هر زمان همی گوید بدان لغت که ندارد حروف و الحانی