11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که شره غیبت اندر دل بیماری است و علاج آن واجب باشد و علاج آن از دو گونه است: ,

اول علاج عملی و آن دو چیز است یکی آن که اندر این اخبار که اندر غیبت آمده است تامل کند و بداند که به هر غیبت که کند حسنات از دیوان او باز آن نقل خواهند کرد. و رسول (ص) همی گوید، «غیبت حسنات بنده را همچنان نیست کند که آتش هیزم خشک را» و باشد که وی را خود یک حسنات بیشتر نباشد، از سیئات، بدین غیبت که بکند کفه سیئات وی زیادت شود و بدین سبب به دوزخ شود. دیگر آن که از غیبت خود بیندیشد و بداند که آن کس نیز اندر عیب همچنان معذور است که وی. و اگر هیچ عیب نداند خویش را بداند که جهل وی به عیب از همه عیبها بیش است. پس اگر راست همی گوید هیچ عیب بیش از گوشت مردار خوردن نیست خویشتن بی عیب را با عیب چرا کند؟ و به شکر مشغول شود و بداند که اگر وی تقصیر همی کند در آن فعل هیچ بنده از تقصیری خالی نیست و چون خود بر حد شرع راست نمی تواند بود، اگر همه اندر صغیره بود و با خود همی برنیاید، از دیگران چه عجب دارد؟ و اگر در آفرینش وی عیب است، بداند که این عیب صانع کرده باشد که آن به دست وی نیست تا وی را سلامت رسد. ,

اما علاج تفصیلی آن است که نگاه کند که چه وی را بر غیبت همی دارد و آن از هشت چیزی بیرون نبود: ,

سبب اول آن بود که از وی خشمناک بود به سببی باید بداند که برای خشم کسی خویشتن را به دوزخ نبرد که از جمله حماقت بود و این ستیزه با خویشتن کرده باشد. و رسول (ص) می گوید، «هرکه خشمی فرو خورد، حق تعالی روز قیامت وی را بخواند و گوید اختیار کن از حوران بهشت آنچه توانی». ,

بدان که غیبت حرام است همچون دروغ و جز برای حاجت مباح نشود. و این شش عذر است: ,

عذر اول تظلم که پیش قاضی و سلطان بکند و این روا باشد و یا اندر پیش کسی از وی معاونت همی خواهد. مظلوم را نشاید که اندر پیش کسی که از وی فایده ای نخواهد بود ظلم ظالم حکایت کند. یکی اندر پیش ابن سیرین ظلم حجاج حکایت کرد، وی گفت، «حق تعالی انصاف حجاج از کسی که وی را غیبت همی کند همچنان بستاند که انصاف مردمان از حجاج». ,

عذر دوم آن که جایی فساد همی بیند فرا کسی بگوید که قادر بود که حسبت کند و از آن بازدارد. عمر رضی الله عنه بر طلحه یا عثمان بگذشت و سلام کرد. جواب نداد. به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گله کرد تا وی را اندر آن سخن گفت و این را غیبت نداشتند. ,

عذر سیم فتوی پرسیدن که گوید، «زن یا پدر فلان کس چنین می کند یا می گوید با من». و اولیتر آن بود که گوید، «چه گویی اگر کسی چنین کند؟» ولیکن اگر نام برد رخصت است، چه باشد که مفتی را اندر آن واقعه چون بعینه بداند خاطر فراز آید. هند فرارسول (ص) گفت که بوسفیان مردی بخیل است. کفایت من و فرزندان تمام ندهد. اگر چیزی برگیرم بی علم وی روا باشد؟ گفت، «چندان که کفایت باشد برگیر». و ظلم بر فرزندان و بخیلی بگفتن غیبت بود، ولیکن به عذر فتوی روا داشت رسول (ص). ,

بدان که کفارت غیبت بدان باشد که توبه کند و پشیمانی خورد تا از مظلمه حق تعالی بیرون آید. رسول (ص) می گوید، «هرکه را مظلمتی است اندر عرض یا اندر مال بحلّی باید خواست پیش از آن که روزی آید که نه عرض بود و نه مال و نه دنیا سودی دارد جز آن که حسنات وی به عوض آن همی دهند و اگر نبود سیئات وی بر وی نهند». عایشه رضی الله عنه زنی را گفت که دراز زبان است. رسول (ص) گفت، «غیبتی کردی از وی بحلّی خواه» اندر خبر است که هرکه کسی را غیبت کند باید که او را از خدای تعالی آمرزش خواهد و گروهی پنداشتند که از این خبر کفایت بود و بحلّی نباید خواست. این خطا باشد به دلیل دیگر چیزها، اما استغفار آنجا بود که وی زنده نبود. باید که استغفار کند از بهر وی. و بحلی آن باشد که به تواضع و به پشیمانی پیش شود و گوید که خطا کردم و دروغ گفتم عفو کن. اگر نکند بر وی ثنا کند و مراعات همی باید کرد تا در دل وی خوش شود و بحل کند. اگر نکند حق وی است، ولیکن این مراعات را از جمله حسنات نویسند و باشد که به عوض اندر قیامت فرا وی دهند، اما اولیتر آن بود که عفو کنند. و بعضی از سلف بوده اند که بحل نکرده اند و گفته اند که اندر دیوان ما هیچ حسنت به از این نیست، ولیکن درست آن است که عفو کردن حسنتی است فاضلتر از آن. ,

حسن بصری را یکی غیبت کرد. طبقی خرما نزد وی فرستاد و گفت، «شنیدم که تو عبادت خویش به هدیه به من فرستادی، من نیز خواستم تا مکافات آن بکنم و معذور دار که نتوانستم مکافات تمام کردن. ,

و بدان که بحلی آن وقت تمام بود که بگوید که چه کرده ام که از مجهول بیزار شدن درست نبود. ,

آفت سیزدهم (سخن چیدن و نمّامی بود) ,

بدان که نمامی نه همه آن بود که سخن یکی با دیگری بگوید، بلکه هرکه کاری آشکارا کند که کسی از آن رنجور شود وی نمام است، خواه به سخن گیر و خواه به فعل و خواه به چیزی دیگر و خواه به قول آشکار کند یا به اشارت یا به نوشتن بلکه پرده آن چیز برگرفتن که کسی از آن رنجور شود نشاید، مگر آن که کسی خیانت کرده باشد اندر مال کسی پنهان، روا باشد آشکارا کردن. و همچنین هرچه اندر آن زیان مسلمانان خواهد بود. ,

و هرکه با وی سخنی نقل کند که فلان کس تو را چنین گفت یا چنین می سازد اندر حق تو یا مانند این، شش چیز وی را به جای باید آورد: ,

اول آن که باور ندارد که نمام خود فاسق است و حق تعالی گفته است که قول فاسق مشنوید. ,

دوم آن که وی را نصیحت کند و از آن گناه نهی کند. ,

چون کسی را مدح کنند باید که از عجب و از کبر حذر کند و از خطر خاتمت بیندیشد که آن هیچ کس نداند و هرکه از دوزخ نرهد سگ و خوک از وی فاضلتر. و هیچ کس این نداند که رسته است و باید که باز اندیشد که اگر مادح جمله اسرار وی بداند مدح وی نگوید. به شکر مشغول باشد که حق تعالی باطن وی بر وی بپوشید و باید که کراهیت اظهار کند چون ثنای وی گوید و به دل نیز کاره باشد. ,

یکی را از بزرگان ثنا گفتند. گفت، «بارخدایا ایشان همی نمی دانند و تو همی دانی» و دیگری را مدح گفتند. گفت، «بارخدایا این مرد به من تقرب همی کند به چیزی که دشمن داری. تو را گواه گرفتم که به تو تقرب می کنم به دشمنی وی». و علی رضی الله عنه را ثنا گفتند گفت، «یارب مرا مگیر بدانمچه همی گویند از ثنای من بدانچه همی ندانند و مرا بهتر از آن کن که ایشان همی پندارند». و یکی علی رضی الله عنه را دوست نداشت بر وی ثنا گفت به نفاق گفت، «من کمتر از آنم که بر زبان داری و بیشتر از آنم که به دل داری». ,

بدان که خشم چون غالب بود صفتی مذموم است و اصل وی از آتش است که زخم وی بر دل بود و نسب آن با شیطان است، چنان که گفت، «خلقتنی من نار و خلقته من طین» و کار آتش حرکت است و آرام ناگرفتن و کار گل سکینت و آرام است و هرکه را خشم بر وی غالب است نسب وی با شیطان ظاهرتر از آن است که با آدم و از آن بود که ابن عمر رسول (ص) را گفت که آن چه چیز است که مرا از خشم خدای تعالی دور کند؟ گفت، «آن که خشمناک نشوی». رسول (ص) را گفت، «مرا کاری فرما مختصر و امیدوار». گفت، «خشمگین مشو». و هرچند پرسید همین و رسول (ص) گفت، «خشم ایمان را همچنان تباه کند که آلو انگبین را». و عیسی با یحیی (ع) گفت، «خشمگین مشو». گفت، «نتوانم که من خشمگین نشوم». گفت، «مال جمع مکن». گفت، «این توانم». ,

و بدان که چون خالی شدن از خشم ممکن نیست، فرو خوردن خشم مهم است. قال الله تعالی «والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس» ثنا گفت بر کسانی که خشم فرو خورند. و رسول (ص) گفت، «هرکه خشم فرو گیرد حق تعالی عذاب خود از او فرو گیرد. و هرکه از حق تعالی عذر خواهد، بپذیرد و هرکه زبان نگاه دارد حق تعالی عورت بر وی بپوشد». و گفت رسول (ص)، «هرکه خشم نتواند راند و فرو خورد، ایزد سبحانه و تعالی روز قیامت دل وی از رضای خود پر کند»، و گفت، «دوزخ را دری است که هیچ کس بدان در اندر نشود الا کسی که خشم خود برخلاف شرع براند» و گفت، «هیچ جرعه ای که بنده فرو خورد نزد حق تعالی دوست تر از جرعه خشم نیست و هیچ بنده ای آن فرو نخورد الا که حق تعالی دل وی به ایمان پر کند.» ,

و فضیل عیاض و سفیان ثوری و جمعی از این طایفه رحمه الله علیهم اجمعین، اتفاق کرده اند که هیچ کار نیست فاضلتر از حلم در وقت خشم و صبر به وقت راندن انتقام. و یکی با عمر عبدالعزیز رضی الله عنه درشت گفت وی سر اندر پیش افگند و گفت، «خواستی که مرا به خشم آوری و شیطان مرا به تکبر و سلطنت از جای برگیرد تا امروز من با تو خشمی رانم تا فردا تو مکافات آن بر من برانی؟ این نبود هرگز». و خاموش بود. یکی از انبیا صلوات الله علیهم اجمعین گفت، «کیست که از من در پذیرد و کفالت کند که خشمگین نشود و پس از مرگ من که بمیرم خلیفت من باشد و اندر بهشت با من برابر باشد؟» یکی گفت، «من کفالت کردم و پذیرفتم». دیگر باره بگفت. هم او گفت پذیرفتم و وی را ذوالکفل نام کردند بدین سبب که این کفالت بکرد. ,

بدان که خشم اندر آدمی آفریده اند تا سلاح وی باشد تا آنچه وی را زیان دارد از وی بازدارد از خود، چنان که شهوت آفریده اند تا آلت وی باشد تا هرچه مرد را سودمند است به خویشتن کشد. و وی را از این هردو چاره نیست، ولیکن چون به افراط بود زیانکار باشد و مثل آتشی بود که بر دل زند و دود بر دماغ رود و جایگاه عقل و اندیشه را تاریک کند تا فردا وجه صواب نبیند، چون دودی که اندر غاری افتد و تاریک شود که فرا هیچ جای نتواند دید و این سخن مذموم بود. و از این گفته اند که خشم غول دل است. و باشد که این خشم ضعیف بود و این نیز مذموم بود که حمیت بر حرم و حمیت بر دین با کفار از خشم خیزد. و خدای سبحانه و تعالی رسول (ص) را گفت، «جاهد کفار و اغلظ علیهم» و صحابه را رحمهم الله ثنا گفت و گفت، «اشداء علی الکفار» و این همه نتیجه خشم بود، پس باید که قوت خشم به افراط بود و نه ضعیف، بلکه معتدل بود و به اشارت عقل و دین بود. ,

و گروهی پنداشتند که مقصود از ریاضت، اصل خشم بیرون بردن است و این خطاست. که خشم سلاح است و از وی چاره نیست. اصل خشم باطل شدن تا آدمی زنده باشد ممکن نیست، چنان که باطل شدن اصل شهوت ممکن نیست، لیکن روا باشد که اندر بعضی کارها و بعضی اوقات پوشیده شود، اصلا چنان که پندارند که خشم نیست گشت. و تفضیل این آن است که خشم از چیزی خیزد که بدان حاجت باشد که کسی قصد آن کند تا ببرد، اما آنچه حاجت نبود مثلا کسی را سگی باشد که از آن مستغنی است، اگر کسی وی را بزند یا بکشد روا باشد که خشمگین نشود، اما قوت و مسکن و جامه و تندرستی و مثل این، حاجت بدین هرگز منقطع نشود. پس کسی که وی را جراحت کنند تا سلامت وی فوت شود یا خفته شود و جامه و قوت وی بستانند، لابد خشم پدیدار آید؛ لکن هرکه را حاجت بیش بود خشم بیشتر بود و وی بیچاره تر و درمانده تر بود. چون کسی به منع آن مشغول شود خشم از آن خیزد و هرچند به حاجت محتاج تر به بازستدن آن خشم زیادتر که آزادی اندر بی حاجتی است هرچند حاجت بیشتر به بندگی نزدیکتر و ممکن باشد که به ریاضت خویشتن را چنان سازد که حاجت وی با قدر ضرورت افتد و حاجت جاه و مال بسیار و زیادتهای دنیا از پیش وی برخیزد و لاجرم خشم که تبع آن حاجت است برخیزد. ,

و تفاوت میان خلق اندر این بسیار است که بیشتر خشمها از سبب زیادت مال و جاه بود و اگر کس کارهای خسیس کند چون نرد و شطرنج و کبوتربازی و مثل این، اگر کسی گوید نیک نبازد یا شراب بسیار نخورد فلان خشمگین شود و شک نیست که هرچه از این جنس است به ریاضت از وی بتوان رستن، لیکن آنچه لابد آدمی است، اصل خشم در آن باطل نشود و خود نباید که شود که محمود نباشد، لیکن چنان نباید که اختیار از وی بستاند و به فرمان شرع و عقل نباشد و به ریاضت خشم را با این درجه توان آورد. و دلیل بر آن که اصل این خشم بنشود و نباید که شود آن است که رسول (ص) از این خالی نبودی و گفتی که من بشرام. اغضب کما یغضب البشر خشمگین شوم چنان که آدمی خشمگین شود، و هر آدمی که لعنت کنم یا سخن درشت گویم در خشم یا بزنم، بارخدایا آن از من سبب رحمت گردان بر وی. ,

و عبدالله به عمروبن العاص گفت، «هرچیز که گویی بنویسم یا رسول الله اگر در خشم بود؟» گفت، بنویس که بدان خدایی که مرا به حق خلق فرستاد که اگرچه خشم باشد بر زبان من جز حق نرود. پس نگفت که مرا خشم نیست، ولکن گفت خشم مرا از حق بیرون نبرد. و عایشه رضی الله عنه یک روز خشمگین شد. رسول (ص) گفت، «شیطان آمد». گفت، «و تو را شیطان نیست؟» گفت، «هست ولکن مرا بر وی نصرت کرد تا وی زیردست من شد و جز بخیر نفرماید». و نگفت مرا شیطان غضب نیست. ,

بدان که اگرچه بیخ خشم هرگز از باطن کنده نیاید، ولکن روا باشد که کسی در بعضی احوال یا در بیشتر احوال توحید بر وی غالب شود و هرچه بیند از حق تعالی بیند، پس خشم بدین توحید پوشیده شود و از وی هیچ چیز پیدا نیاید، چنان که اگر سنگی بر کسی زنند به هیچ حال بر سنگ خشم نگیرد، اگرچه بیخ خشم در باطن وی بر جای خویش است که آن جنایت از سنگ نبیند، از آن کس بیند که انداخت. و اگر سلطانی توقیع کند که کسی را بکشند، بر قلم خشمگین نشود که توقیع به وی کرد، زیرا که داند که قلم مسخر است و حرکت از وی نیست، اگرچه در وی است. همچنین کسی که توحید بر وی غالب بود، به ضرورت بشناسند که خلق مضطرند در آن که برایشان می رود، چه حرکت اگرچه در بند قدرت است، لکن قدرت در بند ارادت است و ارادت به اختیار آدمی نیست، ولکن داعیه ای بر وی مسلط کرده اند اگر خواهی و اگرنه، چون داعیه فرستادند و قدرت دادند، فعل به ضرورت حاصل آید پس مثل وی همچون سنگ است که در وی اندازند و از سنگ درد و رنج حاصل آید، اما با وی خشم نبود، پس اگر قوت این کس از گوسفندی بود و گوسفند بمیرد، رنجور شود، ولکن خشمگین نشود. و چون کسی آن را بکشد باید که همچنین باشد اگر نور توحید غالب بود. ,

ولکن غلبه توحید تا بدین غایت بر دوام نبود، بلکه چون برقی بود و طبع بشریت در التفات یا اسباب که در میان است پدیدار آید. و بسیار کس در بعضی احوال چنین بوده اند. و این نه آن باشد که بیخ خشم کنده آمده بود، لکن چون از کسی نمی بیند، رنج خشم پیدا نیاید همچون سنگی که بر وی آید، بلکه باشد که اگرچه غلبت توحید نبود، لیکن دل وی خود به کاری مهم تر چنان مشغول بود که خشم بدان پوشیده باشد و پدید نیاید. ,

یکی سلمان را دشنام داد گفت، «اگر کفه سیئات من در قیامت گرانتر آید من از این که تو می گویی بترم و اگر آن سبکتر بود، به سخن تو چه باک دارم و این که تو می گویی دون حق من است». ربیع خثیم را دشنام دادند. گفت، «میان من و بهشت عقبه ای است و به بریدن آن مشغولم. اگر ببرم، به سخن تو چه باک دارم و اگر نه این که به من می گویی دون حق من است». این هردو چنان است به اندوه آخرت مستغرق بودند که خشم ایشان پدیدار نیامده است. ,

و یکی ابوبکر صدیق رضی الله عنه را دشنام داد. گفت، «آنچه از ما بر تو پوشیده است بیشتر است». از بس مشغولی که به خود است خشم پدیدار نیامده است. و زنی مالک دینار را مرائی گفت. گفت، «مرا هیچ کس نشناخت مگر تو». و یکی شعبی را سخنی گفت، «اگر راستی می گویی حق تعالی مرا بیامرزاد و اگر دروغ می گویی خدای تعالی تو را بیامرزاد». ,

بدان که علاج خشم واجب است که بیشتر خلق را خشم به دوزخ برد. و علاج وی دو جنس است: یکی جنس وی چون مسهل است که بیخ و مادت آن از باطن بر کند و جنس دوم مثل سکنجبین است که تسکین کند و مادت نبرد. ,

و جنس اول که مثل مسهل است آن است که نگاه کند که سبب خشم اندر باطن چیست. آن اسباب را از بیخ بکند. و آن را پنج سبب است. ,

سبب اول کبر است که متکبر به اندک مایه ای سخن یا معاملت که در خلاف تعظیم وی بود خشمگین شود. باید که کبر را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است که فضل به اخلاق نیکو بود و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع کبر باطل نشود. ,

سبب دوم عجب است که اندر شأن خویشتن اعتقادی دارد. و علاج آن است که خود را بشناسد و تمامی علاج کبر و عجب به جای خود گفته شود. ,

بدان که این گفته اند مسهل آن است که قصد کند که مادت خشم بکند، اگر کسی مادت خشم نتواند کند باید که تسکین کند. چون خشم هیجان گرفت تسکین وی به سکنجبین باشد که از حلاوت علم و مرارت صبر ترکیب کند و علاج همه اخلاق معجون علم و عمل است. علم آن است که از آیات و اخبار که اندر غضب آمده است و اندر ثواب کسی که خشم فرو خورد اندیشه کند، چنان که روایت کرده ایم و با خود گوید که حق سبحانه و تعالی بر تو قادرتر از آن است که بر وی که مخالفت تو با خدای تعالی بیشتر است. چه ایمنی اگر خشم برانی که در روز قیامت خشم خود بر تو براند؟ و بدین تسکین کند و ثواب فرو خوردن خشم حاصل کند، چنان که رسول (ص)، پرستاری را به کاری فرستاد و دیرباز آمد. گفت، «اگر نه قصاص قیامت بودی تو را بزدمی». ,

و دیگر آن که با خود گوید که این خشم تو از آن است که کاری چنان رفت که حق تعالی خواهد نه چنان که تو خواهی. و این منازعت بود اندر ربوبیّت. و اگر بدین اسباب که به آخرت تعلق دارد خشم ساکن نشود، اغراض دنیا فراپیش خود دارد و گوید، «اگر خشم برانم باشد که اندر خدمت تقصیر کند و نفور شود و یا غدری و مکایدتی کند و نیز صورت زشتی با خویش با یادآورد که ظاهر وی چون گرگی باشد یا سگی که اندر کسی افتد و باطن وی همه آتش گیرد و به صورت سگی گرسنه شود و بیشتر آن بود که چون عزم کند که فراگذارد، شیطان گوید که این بر عجز و خواری تو نهند و وحشت را زیان دارد و در چشم مردمان حقیر شوی. باید که گوید که هیچ عزت در آن نرسد که کسی سیرت انبیا(ع) گیرد و خشنودی خدای تعالی جوید و گوید که امروز در دنیا مردمان مرا خوار پندارند بهتر از آن که فردا در قیامت خوار باشم و امثال این. این علاج علمی است. ,

اما علاج عملی آن است که به زبان بگوید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و سنت است که اگر بر پای باشد بنشیند و اگر نشسته باشد، پهلو بر زمین نهد و اگر بدین ساکن نشود به آب سرد طهارت کند که رسول (ص) گفت، «خشم از آتش است به آب بنشینید». و اندر یک روایت است که باید سجود کند و روی بر خاک نهد تا آگاهی تازه شود که وی از خاک است و بنده است و وی را خشم نرسد. ,

و یک روز عمر رضی الله عنه خشمگین شد آب خواست و اندر بینی کرد و گفت خشم از شیطان است و بدین بشود. و یک روز ابوذر با کسی جنگ کرد و گفت یا بن الحمرا! مادر وی را عیب کرد یعنی سرخ است به رنگ بندگان. و رسول (ص) گفت، «شنیدم که امروز کسی را عیب کردی به مادر. بدان که تو هیچ سیاه و سرخ فاضلتر نه ای. مگر آن که به تقوی اندر پیش وی باشی ابوذر رضی الله عنه بشد تا وی را عذر خواهد. آن کس از پیش بیامد و بر ابوذر سلام کرد. و چون عایشه رضی الله عنها خشمگین شدی، رسول (ص) بینی وی بگرفتی و گفتی، «ای عایشه! بگو اللهم رب النبی محمد اغفرلی ذنبی و اذهب غیظ قلبی و اجرنی من مضلات الفتن» این نیز گفتن سنت است. ,

آثار امام محمد غزالی

11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.