11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که معده چون حوض تن است و عروق که از وی همی شود به هفت اندام چون جویهاست و منبع همه شهوتها معده است و این غالبترین شهوتی است بر آدمی، چه آدم (ع) که از بهشت بیفتاد به سبب این شهوت بیفتاد. و این شهوت اصل شهوتهای دیگر است که چون شکم سیر شد شهوت نکاح جنبیدن گیرد و به شهوت فرج قیام نتوان کرد الا به مال. پس شره مال پدید آید و مال به دست نتوان آورد الا به جاه، و جاه نگاه نتوان داشت الا به خصومت با خلق و از آن حسد و تعصب و عداوت و کبر و ریا پدید آید. ,

پس معده فراگذاشتن اصل همه معصیتهاست و زیر دست داشتن شکم و گرسنگی عادت کردن اصل همه خیرهاست و اما اندر این اصل فضل گرسنگی بگوییم پس فایده گرسنگی بگوییم، پس اختلاف احوال مردم دو آن بگوییم، پس طریق ریاضت در اندک خوردن بگوییم، پس آفت شهوت فرج و ثواب کسی که خویشتن از آن نگاه دارد، بگوییم، انشا الله تعالی. ,

بدان که علامات خوی نیکو آن است که حق تعالی در قرآن همی گوید اندر صفت مومنان، « قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون و الذین هم عین اللغو معرضون » تا آنجا که می گوید، « اولئک هم الوارثون »، و در آنجا که می گوید، «التائبون العابدون الحامدون» و تا آنجا که می گوید، « و بشر المومنین» و این که گفت، « و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما ». ,

و هر چه اندر علامت منافقان گفته است، همه علامت خوی بد است، چنان که رسول (ص) گفت، همت من نماز و روزه و عبادت است و همت منافق طعام و شراب چون ستور». حاتم اصم گوید که مومن به فکرت و عبرت مشغول بود و منافق به حرص و امل. و مومن از هر کسی ایمن بود مگر از حق تعالی و منافق از همه کس ترسان بود مگر از حق تعالی و مومن از همه کس نومید مگر از حق تعالی و منافق به همه کس امید دارد مگر به حق تعالی و مومن مال فدای دین کند و منافق دین فدای مال. مومن طاعت دارد و گرید و منافق معصیت کند و خندد. مومن تنهایی و خلوت دوست دارد و منافق زحمت و مخالطت دوست دارد. مومن همی کارد و می ترسد که ندرود و منافق نمی کارد و طمع آن دارد که بدرود. ,

و گفته اند، « نیکوخو آن بود که شرمگین بود و کم گوی و کم رنج و راست گوی و صلاح جوی و بسیار طاعت و اندک زلت و اندک فضول، و نیکوخواه بود همگنان را. و اندر حق همگان نیکوکردار و مشفق و باوقار، آهسته و صبور و قانع و شکور و بردبار و تنگ دل و رفیق و کوتاه طمع بود. نه دشنام دهد و نه لعنت کند و نه غیبت کند و نه سخن چینی کند. نه فحش گوید و نه شتابزده بود. نه کین دارد و نه حسود بود. پیشانی گشاده و زبان خوش، دوستی و دشمنی و خشنودی و خشم وی برای حق تعالی بود و بس. ,

و بدان که بیشترین خوی نیکو اندر بردباری و احتمال پدید آید، چنان که رسول (ص) بسیار برنجانیدند و دندان بشکستند. گفت، « بار خدایا! بر ایشان رحمت کن که نمی دانند ». ابراهیم ادهم رحمهم الله اندر دشت همی شد. لشکری ای به وی رسید. گفت، «تو بنده ای؟» گفت، «آری». گفت، «آبادانی کجاست؟» اشارت به گورستان کرد. گفت، «من آبادانی همی خواهم.» گفت، «آنجاست.» لشکری چوبی بر سر وی زد تا خون آلود شد و وی را بگرفت و به شهر آورد. چون اصحاب ابراهیم وی را بدیدند گفتند، «ای ابله! ابراهیم ادهم است». لشکری از اسب فرود آمد و پای وی بوسه داد و گفت، «من بنده ام». گفت، «از آن گفتم که بنده خدای تعالی ام». و گفت، «چون آبادانی پرسیدم اشارت به گورستان کرد که آبادانی آنجاست.» گفت، «از آن گفتم که این همه ویران خواهد شد». پس گفت، «چون سر من بشکست او را دعا گفتم»، گفتند، «چرا؟» گفت، «دانستم که مرا در آن ثواب خواهد بود به سبب وی. نخواستم که نصیب من از وی نیکوئی بود و نصیب وی از من بدی بود». ,

بدان که حق تعالی بر مصطفی (ص) ثنا گفت به خلق نیکو و گفت، «انک لعلی خلق عظیم» و رسول (ص) گفت، «مرا فرستاده اند تا محاسن اخلاق را تمام کنم» و گفت، «عظیمترین چیزی که در ترازو نهند خوی نیکوست». ,

و یکی در پیش رسول (ص) آمد و گفت، «دین چیست؟» گفت، خلق نیکو». از راست وی اندر آمد و از چپ وی اندر آمد و همچنین می پرسید و وی همچنین می گفت، بازپسین بار گفت، «می ندانی؟ آن که خشمگین نشوی». و از وی پرسیدند که فاضلترین اعمال چیست؟ گفت، «خلق نیکو». ,

یکی رسول (ص) را گفت، «مرا وصیتی کن». گفت، «هر کجا که باشی از حق تعالی بپرهیز» گفت، «دیگر» گفت، «از پس هر بدی نیکی بکن تا آن را محو کند» گفت، «دیگر» گفت، «مخالطت با خلق نیکو کن». و رسول (ص) گفت، «هرکه را خدای تعالی خلق نیکو داد و روی نیکو وی را ارزانی داشت، خورش آتش نکند». ,

و رسول (ص) را گفتند، «فلان زن روز به روزه و شب به نماز می باشد ولیکن بدخوی است و همسایگان را به زبان برنجاند». گفت، «جای وی دوزخ است» و رسول (ص) گفت، «خوی بد طاعت را همچنان تباه کند که سرکه انگبین را» و رسول (ص) اندر دعا گفتی، «بارخدایا خلق من نیکو آفریدی، خلق من نیکو بکن». و گفتی، «بارخدایا تندرستی و عافیت و خوی نیکو ارزانی دار». و پرسیدند رسول (ص) را که چه بهتر که حق تعالی بنده را بدهد؟ گفت، «خلق نیکو». و گفت، «خلق نیکو گناه را همچنان نیست کند که آفتاب یخ را». ,

و ما در این فضل خوی نیکو بگوئیم پس حقیقت خوی نیکو پیدا کنیم که خوی نیکو به دست آوردن ممکن است به ریاضت پس طریق آن بگوییم که چیست پس علامت خوی بد بگوییم. پس تدبیر آن که کسی عیب خود بشناسد بگوییم. پس علامت خوی نیکو پیدا کنیم. پس طریق پروردن کودکان و تربیت ایشان بگوییم. پس را مجاهدت مرید اندر ابتدای این کار پیدا کنیم و فضل و ثواب خوی نیکو بگوییم، انشاءالله تعالی. ,

بدان که چنان که درستی تن و دست و پا و چشم بدان بود که هریکی آنچه وی را برای آن آفریده اند برای قادر بود بتمامی تا چشم نیکو بیند و پا نیک رود. همچنین درستی دل بدان بود که آنچه خاصیت وی است در اصل فطرت و وی را بدان آفریده اند، بر وی آسان بود و آن را که طبع وی است اندر اصل دوستدار بود و این اندر دو چیز پدید آید: یکی اندر ارادت و یکی اندر قوت. ,

اما اندر ارادت آن که هیچ چیز را دوست تر از حق تعالی ندارد که معرفت حق تعالی غذای دل است، چنان که طعام غذای تن است. هرتن که شهوت طعام از وی بشد یا ضعیف گشت بیمار است و هردل که محبت حق تعالی از وی برفت یا کمتر شد بیمار است. و برای این است که حق تعالی گفت، «ان کان آباوکم و ابناوکم الایه» گفت، «اگر پدران و پسران و مال و تجارت و عشیرت و قرابت و هرچه دارید دوست تر همی دارید از خدای و رسول و غزوکردن در راه او، صبر همی کنید تا فرمان خدای تعالی در رسد تا ببینید». ,

و اما اندر قدرت آن است که فرمان حق تعالی بر وی آسان گشته باشد و حاجت نیابد که خویشتن را بر آن دارد، بلکه خود لذت وی باشد، چنان که رسول (ص) گفت، «جعلت قره عینی فی الصلوه». ,

پس کسی که این دو معنی از خویشتن نیابد، علامتی درست بود در بیماری دل، به علاج مشغول باید شد. و باشد که پندارد که بدین صفت است و نباشد که آدمی به عیب خویش نابینا باشد. و عیوب خویش به چهار طریق بتوان دانستن: ,

بدان که اگر چه اعمال به جوارح است، مقصود از آن گردش دل است که دل است که بدان عالم سفر خواهد کرد. و همی باید که با کمال و جمال بود تا حضرت الهیت را بشاید و چون آینه روشن و بی زنگار بود تا صورت ملکوت اندر وی بنماید تا جمالی بیند که آن بهشت که صفت وی شنیده است حقیر گردد. و اگر چه تن را اندر آن عالم نیز نصیب است، ولیکن اصل دل است و تن تبع است و بدان که دل دیگر است و تن دیگر که دل از عالم ملکوت است و تن از عالم شهادت و این اندر عنوان کتاب گفته آمد. ,

اما اگر چه دل از تن جداست، ولیکن دل را به وی علاقتی است که از هر معاملتی نیکو که بر تن برود نوری به دل پیوندد و آن نور تخم سعادت است و هر معاملتی زشت که بکند ظلمتی به دل پیوندد و آن ظلمت تخم شقاوت است و به سبب این علاقه آدمی را بدین عالم آورده اند تا از این تن دامی سازد و آلتی، تا خویشتن را صفات کمال حاصل کند. ,

و بدان که کتاب صنعتی است که صفت دل است، ولیکن فعل آن با انگشت است. اگر کسی خواهد که خط وی نیکو شود، تدبیر آن بود که به تکلف خط می نویسد تا اندرون وی نقش خط نیکو بپذیرد و چون پذیرفت، انگشت وی آن صورت از باطن گرفتن گیرد و بنویسد، پس همچنین از فعل نیکوی بیرون، درون وی خلق نیکو بگیرد و چون صفت و خلق درون نیکو شد، آنکه افعال به صفت آن خلق شود. ,

پس اول همه سعادات اعمال خیر است به تکلف و ثمره وی آن است که درون وی صفت خیر گیرد، آنگاه نور آن باز بیرون افتد و اعمال خیر به طوع اندر پذیرفتن ایستد. و سر این آن علاقه است که میان دل و تن است که اندر آن اثر همی کند و آن اندر این و برای این است که فعل به غفلت رود حبطه است که آن فعل دل را هیچ صفت ندهد که دل از آن غافل بود. ,

بدان که فضل گرسنگی نه از آن است که اندر وی رنج است، چنان که فضل دارو نه از آن است که تلخ است، لیکن اندر گرسنگی ده فایده است. ,

فایده اول آن که دل صافی کند و روشن گرداند و سیری مرد را کوردل و کنداندیشه کند و بخاری که از وی به دماغ شود مرد را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود. و از این گفت رسول (ص) که دلهای خویش زنده گردانید به اندک خوردن و پاک گردانید به گرسنگی تا صافی و سبک شود و گفت، «هر که خویشتن را گرسنه دارد، دل وی زیرک شود و اندیشه وی عظیم شود». ,

شبلی رحمهم الله همی گوید، «هیچ روز گرسنه ننشستم لله را که اندر دل خویش حکمتی و عبرتی تازه نیافتم». و رسول (ص) گفت، «سیر مخورید که نور معرفت اندر دل شما کشته شود». پس چون معرفت راه بهشت است و گرسنگی درگاه معرفت است، گرسنه بودن، در بهشت کوفتن است چنان که رسول (ص) «ادیموا قرع بابز الجنه بالجوع». ,

فایده دوم آن که دل رقیق شود، چنان که لذت ذکر و مناجات بیابد و از سیری قسوت و سختی دل خیزد تا هر ذکر که همی کند بر سر زبان باشد و اندرون دل نشود. جنید رحمهم الله همی گوید که هرکه میان خود و میان حق تعالی توبره طعام نهاده است و آنگاه می خواهد که لذت مناجات بیابد، هرگز این نشود. ,

بدان که هرکه می خواهد که خلقی را از خود بیرون کند، یک طریق بیش نیست و آن آن است که هرچیز را مه خلق همی فرماید خلاف آن همی کند که شهوت را جز مخالفت نشکند و هرچیز را ضد وی شکند چنان که علاج علتی که از گرمی خیزد سردی خوردن است، هر علت که از خشم خیزد علاج وی بردباری کردن است و هرچه از تکبر خیزد علاج وی تواضع کردن است و هرچه از بخل خیزد علاج وی مال دادن است و همچنین است همه. ,

پس هرکه کاری نیکو عادت کند خلق نیکو اندر وی پدید آید. و سر این که شریعت به کار نیکو فرموده است این است که مقصود از این گردیدن دل است از صورت رشت به صورت نیکو. و هرچه آدمی به تکلف عادت کند طبع وی شود که کودک از ابتدا از دبیرستان برمد و از تعلیم گریزان بود. و چون وی را به الزام فرا تعلیم دارند، طبع وی شود و چون بزرگ شود لذت وی اندر علم بود و از آن صبر نتواند کرد، بلکه کسی که کبوتر بازیدن یا شطرنج بازیدن یا قمار عادت کند، چنان که طبع او گردد، همه راحتهای دنیا و هر چه دارد اندر سر آن دهد و دست از آن بندارد. ,

بلکه چیزها که برخلاف طبع است به سبب عادت طبیعت گردد تا کسانی باشند که فخر کنند بر عیاری، و بر آن که بر چوب خوردن و دست بریدن صبر کنند. و مخنثان با فضیحتی کار ایشان با یکدیگر در مخنثی فخر کنند، بلکه اگر کسی نظاره کند میان حجامان و کناسان همچنان اندر کار خود با یکدیگر فخر کنند که علما و ملوک نکنند و این همه ثمره عادت است بلکه کسی که به گل خوردن خو فرا کند، چنان شود که از آن صبر نتواند کرد و بر بیماری و خطر هلاک صبر می کند. ,

پس چون آنچه ضد و خلاف طبع است به عادت طبع همی گردد، آنچه بر موافق طبع است و دل را همچون طعام و شراب است تن را، اولیتر که به عادت حاصل آید و معرفت حق تعالی وی زیر دست داشتن غضب و شهوت، بر مقتضای طبع دل آدمی است که وی از گروه فرشتگان است و آن که میل وی به خلاف این است، بیمار شده است تا غذای وی ناخوش شده است نزدیک وی و بیمار باشد که طعام را دشمن دارد و آنچه وی را زیان دارد بر آن حریص، پس هر که چیزی دیگر از معرفت و طاعت حق تعالی دوست تر دارد بیمار است، چنان که حق تعالی گفت، « فی قلوبهم مرض » و گفت، « الا من اتی الله به قلب سلیم » و چنان که تن بیمار در خطر هلاک این جهان است، دل بیمار در خطر هلاک آن جهان است و چنان که بیمار را امید سلامت نبود الا بدان که بر خلاف نفس داروی تلخ خورد به فرمان طبیب، بیماری دل را نیز حیلت نبود الا به مخالفت هوای نفس به قول صاحب شریعت (ع) که طبیعت دلهای خلق اوست. ,

بدان که حقیقت خوی نیکو تا آن چیست و کدام است، سخن بسیار گفته اند و هریکی را آنچه در پیش آمده است بگفته است و تمامی آن نگفته است چنان که یکی می گوید روی گشاده داشتن و یکی می گوید رنج مردمان کشیدن و یکی می گوید مکافات ناکردن است و امثال این و این همه بعضی از شاخه های وی است، نه حقیقت وی است و تمامی وی و ما حقیقت وی و حد تمامی وی پیدا کنیم. ,

بدان که آدمی را از دو چیز آفریده اند یکی کالبد که به چشم سر بتوان دید و یکی روح که به جز چشم دل اندر نتوان یافت و هریکی را از این دو زشتی و نیکویی است. یکی را حسن خلق گویند و یکی را حسن خلق. حسن خلق عبارت از صورت باطن است، چنان که حسن خلق عبارت از صورت ظاهر است و چنان که صورت ظاهر نیکو نباشد، بدان که چشم نیکو بود و بس. دهان نیکو بود و بس تا آنگاه که بینی و دهان و چشم نیکو بود جمله و اندر خور یکدیگر بود. همچنین صورت باطن نیکو نباشد تا آنگاه که چهار قوت نیکو اندر وی نبود. قوت علم و قوت خشم و قوت شهوت و قوت عدل میان این هر سه. ,

اما قوت علم بدان زیرکی می خواهیم و نیکویی وی بدان باشد که به آسانی راست از دروغ بازداند در گفتارها و نیکو از زشت بازداند در کردارها و حق از باطل بازداند اندر اعتقادها، چنان که حق تعالی گفت، «و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا». ,

و نیکویی قوت غضب بدان بود که اندر فرمان بود و به دستوری برخیزد و به دستوری بنشیند. ,

بدان که فرزند امانتی است اندر دست مادر و پدر و دل وی پاک است چون جوهر نفیس و نقش پذیر چون موم و از همه نقشها خالی است و چون زمین پاک است که هر تخم که اندر وی افکنی بروید، اگر تخم افکنی به سعادت دین و دنیا رسد و مادر و پدر و معلم اندر ثواب شریک باشند و اگر به خلاف این بود بدبخت باشد و ایشان بر هرچه رود شریک باشند که حق تعالی همی گوید، «قوا انفسکم و اهلیکم نارا» و کودک را از آتش دنیا نگاه داشتن اولیتر که از آتش دوزخ نگاه دارند و نگاهداشتن وی آن بود که وی را به ادب دارد و اخلاق نیکو به وی آموزد و از قرین بد نگاه دارد که اصل همه فسادها از قرین بد خیزد و او را اندر تنعم و جامه نیکو آراستن خو نکند که آنگاه از آن صبر نتواند کردن و همه عمر اندر طلب آن ضایع کند، بلکه پاکی او اندر ابتدا جهد کند تا آن که وی را شیر دهد، به صلاح و نیکوخو و حلال خوار بود که خوی بد از دایه سرایت کند و شیر که از حرام آید پلید بود و چون گوشت و پوست کودک از آن بروید، طبع وی را با آن مناسبتی پدید آید که پس از بلوغ ظاهر شود. و چون زبان وی گشاده گردد، باید که سخن وی الله باشد و این وی را تلقین می کنند. و چون چنان شود که از بعضی چیزها شرم دارد، این بشارتی بود و دلیل آن بود که هر که نور عقل بر وی افتاد، از شرم شحنه ای سازد که وی را بر هر چه زشت باشد تشویر همی دهد. ,

و اول چیزی که پیدا شود شره طعام بود. باید که ادب خوردن آموزد تا به دست راست خورد و بسم الله بگوید و به شتاب نخورد و بسیار نخورد و خرد بخایدو چشم بر لقمه دیگران ندارد و تا یک لقمه فرو نبرد، دست به دیگر دراز نکند و گاه گاه نان تهی دهد تا همیشه خو با نان خورش نکند. و بسیار خوردن اندر چشم وی زشت کند و گوید که این کار ستوران و بی خردان باشد و کودک بسیارخوار را اندر پیش وی عیب کند و کودک با ادب را ثنا گوید تا رگ مباهات اندر وی بجنبد و وی نیز چنان کند. ,

و جامه سپید را اندر چشم وی بیاراید و جامه ابریشمین و رنگین را نکوهیده دارد و گوید این کار زنان باشد و رعنایان و خویشتن آراستن کار مخنثان بود نه کار مردان و نگاه دارد تا کودکان که جامه ابریشمین دارند و تنعم کنند، با وی نیفتند و ایشان را نبینند که آن هلاک وی بود که وی نیز آرزو کند. و از قرین بد نگاه دارد که هرکودک که وی را نگاه ندارند، شوخ و دروغ زن و دزد و لجوج و بی باک گردد و به روزگار دراز آن از وی نشود. ,

و چون به دبیرستان دهد، قرآن بیاموزد. آنگاه به اخبار و حکایات پارسیان و سیرت صحابه و سلف مشغول کند و البته نگذارد که با شعار حدیث عشق زنان و صفت ایشان بود مشغول شود. و نگاه دارد وی را از ادیبی که گوید که بدان طبع لطیف بود که نه آن ادیب بود، بلکه آن شیطان بود که تخم فساد اندر دل وی بکارد. ,

آثار امام محمد غزالی

11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی