1 ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
2 شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
3 گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی به و آبی شده پنهان شقایق گشته دیداری
4 خوش آمد خواب مردم را ز نوشین باد نیسانی بر آذر باد آزاری بنفشه یافت آزاری
1 دهد روی آن سرو سیمین نشانی ز ماهی که بر سرو سیمین نشانی
2 دخانی پدید آید اندر دو چشمم از آن روی ناری و زلف دخانی
3 چو بر سحر آن ترک خانی بگویم شود چشم من خانه و خانه خانی
4 دل رایگانی که بد مهر پرور بدادم بدست کسان رایگانی
1 غزالی شدم من ز عشق غزالی ز بس ناله گشتم بکردار نالی
2 هوائی کشیدم بطمع هوائی فراقی کشیدم بطمع وصالی
3 مرا هست زین درد روزی چو ماهی مرا هست زین رنج ماهی چو سالی
4 نه دل را بعشق اندرون هست صبری نه تن را برنج اندرون هست حالی
1 نیازم ز گیتی به تست ای نیازی که دل را امیدی و جان را نیازی
2 ازیرا بشادی بنازم که دانم دلم را ینازی و زو بی نیازی
3 مرا عشق بهتر ترا حسن خوشتر من از عشق نازم تو از حسن نازی
4 بد آن بردبارم که دانم که دائم نه آن را نه این را نه ماند درازی
1 هنری مرد نباشد بر هر کس خطری چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری
2 ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری
3 بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی بی خطر باشم لیکن نه بدین بی خطری
4 همه اندوه من از کرده من خواست بدانک همه جائی سفری باشم و آنجا حضری
1 کمر بستند بهر کین شه ترکان پیکاری همه یک رو بخونخواری همه یکدل بجراری
2 یکی ترکان مسعودی بقصد خیل مسعودان نهاده تن بکین کاری ودل داده بخونخواهی
3 بسان کوه از انبوهی و چون ریک از فراوانی چو شیران از گران زخمی چو دیوان از سبکباری
4 چه محمودی چه مسعودی چه مودودی چه داودی چه خاقانی چه سلطانی چه دیوانی چه پیکاری
1 بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری
2 ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر چو یادم آید از آن سی ستاره سحری
3 بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو چو مست بگذری اندر قبای شوشتری
4 ز شرم لفظ تو خامش بود همیشه نگار؟ زرشک روی تو پنهان رود همیشه پری
1 دماری تو ای چشم و دل را دماری دم آری بچشم اندر ای دل دم آری
2 ایا سنگ دل دلبر سیم سیما بت قند لب لعبت قندهاری
3 چه بندی بزلفین که جز دل نه بندی چه خاری بمژگان که جز دل نخاری
4 چه ناری ندانم که از دور سوزی ندانم ببالا که سیمین چناری
1 که را مهربانی نماید نگاری بخوشی گذارد همی روزگاری
2 که را یار بد مهر و ناساز باشد نباشد بکام دلش هیچ کاری
3 من از مهربانان دل خویش دادم بنامهربانی و ناسازگاری
4 تنم هر زمان بسته دارد ببندی دلم هر زمان خسته دارد بخاری
1 دلا تا تو اندر هوان و هوائی نه جفت زمینی نه جفت هوائی
2 بلا از تو بیند همیشه تن من بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
3 چرا مهر دستان زنی برگزیدی که با دست و دستان او بر نیائی
4 نگاری نو آئین و یاری نوا زن که دارد ترا خیره در بینوائی