1 ای بر قد و بالایت از خوبی و رعنایی گردیده نگه حیران در چشم تماشایی
2 بازآ که کشید آخر عشق تو به رسوایی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
3 اول گل رخسارت سرگرم فغانم کرد وآنگه خم ابرویت قصد دل و جانم کرد
4 عشق آمد و در آخر رسوای جهانم کرد مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
1 ای آنکه دیده عرصه جولان حسن توست جان جهان به قبضه فرمان حسن توست
2 یوسف اسیر چاه زنخدان حسن توست جنت گل کناره بستان حسن توست
3 ما را ضمیر دل ز خیال تو روشن است آیینه از ضیاء وصال تو روشن است
4 چشم کواکب از خط و خال تو روشن است آفاق سربهسر ز جمال تو روشن است
1 بت من به حسن و خوبی به خدا که تا نداری به دلی نظر نکردم که در او تو جا نداری
2 ز تو چون کنم که یک جو غم بینوا نداری به چه دل دهم تسلی که سری به ما نداری
3 سر فتنه چون گشاید ز پس نقاب چشمت به یکی کرشمه سازد دو جهان خراب چشمت
4 چو به قصد عاشق آید به سر عتاب چشمت چو شوم ز دور پیدا زره حجاب چشمت
1 این زلف سیه نیست غم جان من این است آشوبرسان شب هجران من این است
2 جمعیت احوال پریشان من این است سررشته کفر من و ایمان من این است
3 دیری است که دل در شکن موی تو دارم جان در قدم قامت دلجوی تو دارم
4 افسر به سر از خاک سر کوی تو دارم دل در هوس طرّه گیسوی تو دارم
1 رخت در جانگدازی آتش طور است پنداری زبان در وصف رویت شمع کافور است پنداری
2 دل از حسن تو چون آیینه پرنور است پنداری ز جوش گریه چشمم خانه مور است پنداری
3 اگر همصحبت چندین چمن نورسته شمشادم و گر پهلونشین صد خیابان سرو آزادم
4 هر آنگاهی که آید جلوه قدّ تو در یادم چنان برخیزد از مضراب غم از سینه فریادم
1 عزیزا هیچ میدانی چهها با جان ما کردی هر آن جوری که کردی ز ابتدا تا انتها کردی
2 تو را گر نیست در خاطر بگویم تا چهها کردی از آن روزی که با آشوب عشقم آشنا کردی
3 نه ره نظّارهام را با جمال با صفا دادی نه گوشم را کلامی ز آن لب دیرآشنا دادی
4 نه زنجیری به دستم ز آن سر زلف دوتا دادی نه پا را رخصت سیر سر کوی وفا دادی
1 باز چون سرو قد افراختهای یعنی چه ریشه بر هر جگر انداختهای یعنی چه
2 چهره چون لاله ز می ساختهای یعنی چه ماه من پرده برانداختهای یعنی چه
3 دلت از راه برون رفته ز افسان رقیب زدهای دست ندانسته به دامان رقیب
4 شدی از رغم من غمزده مهمان رقیب زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
1 چندان که صبا عطرفشان است در این باغ چندان که چمن فیضرسان است در این باغ
2 چندان که ز اشجار نشان است در این باغ چندان که بهار است و خزان است در این باغ
3 برخیز که افتاده در این مرحله غلغل رنگین شده از سیلی دی چهره سنبل
4 از همرهی شبنم و از گریه بلبل از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل
1 شوخی که ز من برده دل زار همین است داد آنکه مرا دیده خونبار همین است
2 برد آنکه ز من قوت رفتار همین است آن گل که مرا کرده چنین خوار همین است
3 ترکی که شکست دل عاشق ظفر او است شوخی که دوصد عربده در زیر سر او است
4 مستی که بسی غمزده بیپاوسر او است چشمی که جهانی دو خراب از اثر او است
1 زندگی خوب است اما گوشه گلزارکی طبخکی دلدارکی در ضمن خدمتگارکی
2 میکنم اظهار کی من با شما هموارکی در جهان ای یارکان البته باید یارکی
3 گلرخک گرماختلاطک جانیک مهپیکرک جاهلک لیلیوشک خوشنغمئک لبشکّرک
4 خوشملنگک محرمک زنّارزلفک کافرک شاهدک شنگ و ملیحک چابکک سیمینبرک