1 شاه رستم را درودی میفرستم با سلام زانکه کس رامثل او فرزند فرزندی نبود
2 میر رستم، شه محمد، شاه روحانی صفت رفت ازین ویرانه و تن برد تا دار خلود
3 دید جنت با هزاران فر و زیب آراسته میل ازین عالم برید و اندر آن عالم فزود
4 یا الهی، جان پاکش را بجنت شاد دار یا غیاث المستغیثین، در خلود و در شهود
1 گر نگویم دگر بخواهد گفت آنکه بروی ببست دربان در
2 کافران فرنگ و روم و تتار همه از قاسمی مسلمان تر
1 یا رب، بحق لطفت کو جان عاشقان را بهر ظهور اسما پیدا کند مظاهر
2 از جود بی دریغت بخشای بندگان را یا عصمتی در اول، یا توبه ای در آخر
1 مرا گفتی که : قول پیر تسلیم بگو : تا خود چسان دیدی بمعیار؟
2 هزارش رحمت حق بر روان باد که نهج قول او در طور ابرار
3 چو حلواییست نیکو، چرب و شیرین ولی جان پدر، زنهار! زنهار!
4 ترا گر قوت همت ضعیفست تناول کن، ولیکن زان بمقدار
1 خداوند داننده دستگیر رؤف و رحیم و قدیم و قدیر
2 ز انوار قدسش دل قاسمی مقدس جنابست و عرفان سریر
3 بفضل خدا فارغ از مال و سال که بی مال میرست و بی سال پیر
4 مشایخ برفتند، از ایشان نماند سوای کهن قصه ای دلپذیر
1 اشتیاقم بملاقات تو چندان که مپرس احتیاجم بمراعات تو چندان که مپرس
2 دارم امید عنایات تو چندان که مپرس شادم از ذوق مناجات تو چندان که مپرس
1 گر ببینی عارفی یا طالبی هر دو از روی حقیقت متفق
2 این یکی را حمد گو آنرا ثنا زانکه این مست حقست آن مستحق
1 صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام نا تمامان جهان را بکند کار تمام
2 صورت معرفة الله بود صمت ولیک در سهر معرفة نفس کند بر تو سلام
3 جوع باشد سبب معرفت سلطانی دانش دینی از عزلت گردد بنظام
4 اصل این جمله کمالات بخرم شد نیست صدر صاحب دل کامل صفت بحر آشام
1 تجلی میکند شاهد پس از چندین عجب بر ما ولی از کثرت پرده کماهی دیدنش نتوان
2 ورای پرده قاسم را به حق راهیست پنهانی که میبیند به فضل حق ازل را با ابد یکسان
1 عقل کل، نفس کل، طبیعت کل بعد از آن جوهر معانی دان
2 جسم کل، شکل عرش، کرسی و پس نه فلک شد بامر حق گردان
3 فلک اطلسست اول او آخرینش قمر ببین و عیان
4 پس از آن کره اثیر و هوا بعد از آن آب و خاک را می دان