نور چشما مهربانا: نوشتجات مصحوب علی میرزا و آدم سالار رسید و از سلامتی وجودت بسیار خوشوقت شدم لکن از احوال طفل ها واوضاع خانه هیچ ننوشته بودی، خودشان هم از روزیکه آمده ام یک کلمه ننوشته اند و از این رهگذر بسیار پریشان خاطر هستم و همه را بخدا سپرده ام. صادق را چون بولایت فرستاده ام صلاح در این است که مادر و خواهرش نزد خودش باشند، خانه رضاقلی بیگی را باضطرار از برای آنها خریدم و حالا که رفتنی هستند صلاح در این است که باز بفروشند و وجه آن را بدرد خود دوا کنند. بروند حضرات بابان لانحاله خانه ضرور دارند همیشه یکی از آنها تبریز خواهد بود البته آن نور چشم بهر کس اعتماد دارد محول کند که آن خانه را بفروشاند و مادر و خواهر صادق تا در آنجا هستند در بیرون خانه من ساکن شوند که آن بیرون خانه تا درش باز است از مهمان خالی نمیشود و پس فردا کربلائی قربان طومار خرج و قرض وافری برای من درست خواهد کرد و حق دارد. اما امسال کار من دخلی بهر سال ندارد، خر طهران ریشه مرا بآب رساند، اگر صد هزار جان داشته باشم یکی را از دست این خرج ها که این جا بمن وارد میشود نمیتوان مدر کنم. شاه و گدا شام و سحر بده بده میگویند و حفظ آبرو نمیتوان نکرد، تعارفات چهل و شش شاهی آشنایان ودوستان کشنده تر از وبای خالیاز است؛ از بس میوه گندیده و حلوای ترشیده از خانه بکوچه بردند و بر سر خاکستر کو ریختند یتیم های من خسته شدند، خورنده آن قدر پیدا نمیتوانم بکنم که میوه و حلوای تعارفی را بخورد و بنده و ایلچی عثمانی اگر هزار سال عمر داشته باشیم و همان پلوهای مهمانی را نشخوار کنیم حاجت بغذای دیگر نداریم. تفاوت من و او این است که از او عوض و تلافی نمیخواهند و از بنده خواسته اند و میخواهند و میمیرم و میدهم، یا پوست سگ بر روی خود میکشم و نمیدهم و اگر اوضاع و احوال خودم را در اوقات توقف دارالخلافه بنویسم باعث دردسر آن برادر میشود. اندکی پیش توگفتم الی آخرین باری پول قرض سپهدار و منوچهر خان را زود برای من برسانید که ان شاءالله تعالی از این قرض ها که برای دیوان کرده ام خلاص شوم؛ سایر دردها را از خدا چاره خواهد کرد. تفصیل قرض آنها را هر چه یادم بود روزیکه بیجن خان را روانه کردم و در خانه حسن خان بودم قدری نوشته ام و فرد ا حساب جمع و خرج و باقی و فاضلی که زبان دار باشد میفرستم. والسلام ,
فرزندی محمد بداند: که صاحت مهربان ابوالفتح خان دام اجلاله بتوسط نورچشمی محمدصادق خواهش فرموده بودند که با من در خلوت مکالمه نمایند. آن فرزند از خدم کثیرالسعادت صاحبی استدعا نماید که فردا شب قدمی رنجه فرمایند. اطاق خلوت حاضر؛ کرسی و بخاری موجود است. نظر را بگو: ,
2 نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان
3 وان پرده بگوی تا بیک بار زحمت ببرد ز پیش مستان
چلواکوله و فسوجن، کبک و قلیه قجری و بورانی در عهدة آقا ملک ,
فرزند: در آهوان که بنه اردو رسید شنیدم تعریف و تحسین بسیاری از اسب؟ و شکار اندازی تو میکرده اند. قطع نظر از این که اگر بمیرم کسی غیر از تو ندارم عیال مرا پرستاری کند؛ در واقع و نفس الامر تعریف و تحسین تو این است که رقم و کاغذ و نامة را خوب نویسی و محاسبه را خوب برسی و کار در خانه صاحب کار را طوری راه اندازی که مردم بخوشنودی از آن در خانه برگردند. ,
اگر عبدالله میرزا بشوی، یا بهرام گور، یا قابوس و شمگیر، هنر تو نیست ضررتست. عباس بیک را در خلوت خدمت سرکار والا ببر، گزارش دارالخلافه را عرض کند. عباس بیک همان است که سبزوار آمد؛ فرمان شاه و خلعت زنده جان میرزا را آورد. ,
لطفعلی را امشب ان شاءالله بتهران میفرستم، آقاجان بماند نزد فراش باشی در سمنان تا کاغذهای من برسد و ببرد به خراسان. کاغذها که نوشتم بنویسی و بمحمد ولی خان بدهی بفرستد، محمد ولیخان هنوز نفرستاده است، کاغذهائی که خان جان زند از مشهد میآورد البته زود بمن برسان که ان شاءالله اطمینان حاصل کنم، فراشباشی برخلاف محمد ولیخان منتهای یگانگی منظور داشت باید از جانب والاکمال مرحمت باو و محمدتقی بیک برادر مصطفی قلیخان بشود. ,
شال پیدا کن و خوب باشد و قبای ملبوس مخصوص آقامحمد حسن موجود کند بهر دو بده. اگر داشته باشید که بکدخدایان هم خلعت بدهید بسیار بسیار خوب است و اگر بد شود ندهی بهتر است. سیورسات ده خروار نان و ده خروار جو دو روزه در سمنان میدهند، رسد لاسگرد را هم هر چه از سمنان بگیری بقشون بدهی بهتر است. فراش باشی این طور خواهش داشت اما لاسگردی دوازده خروار جو موجود دارند، نان هم هفت هشت خروار گویا داشته باشند؛ تو هر چه فراش باشی بگوید مناط مدانش و مگذار قشون بی حسابی در شهر یا در حاصل صحرا بکند؛ تفاوت وجود من نمیخواهم معلوم مردم بشود. دعای زیاده ازحد بعالیجاه اخوی محمد علیخان برسان و او رادر این باب بکار بدار. طهران که میآیید امر عمله خلوت مشکل ترین کارهاست، اول بسرکار شاهزاده عرض کن؛ نقد یک ماهه شان را به آقامحمدحسن بسیپار و کاغذ خاطرجمعی ازو بمن بفرست که بدانم که ان شاءالله تعالی امرشان بقرض نگذرد و خودش باید هر جا شاهزاده برود همراه باشد. ,
برادر: از گزارش نواب رکن الدوله، خاطر جمع دار که نایب السلطنة روحی فداه بسیار مراقبند و تا حال بسیار بسیار خوب گذشته، هیچ مایة اختلاف نیست مگر آن که نواب رکن الدوله میخواهند همه بارها را بگردن ما بیچاره ها بگذارند و حجت معتبر و تعهدنامه بگیرند و تنخواهی که برای خرج این خدمت لازم است بقدر کفاف نباشد. ,
عالیجاه اخوی میرزا نبی را بگو اتمام این کار در عهدة شما خودتان است، ما را تنها بدم چرخ الماس رکن الدوله دادید. نایب السلطنة هر چه شاهزاده بگوید میشنود، اما انصافی لازم است. شنیدم که عقد را هم سه درجه کم بآنجا نوشته است. والسلام ,
مخدوم و صاحب و قبلة من: چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود. دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند. ,
2 با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمی
3 سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟ ,
جلعت فداک: رفتی تو و رفت زندگانی افسوس. ,
ایام نواک لاتسل کیف مضت، والله مضب باسوء الاحوال ,
این زمانه غدار ما پر بی انصاف و بی مروت است، مگر مهجوری از هم رکابی چاکران شما برای من بس نبود که در آن هنگام حرکت آن طور شعبده بازی کرد و خاطر مبارک را طوری آزرده ساخت که هر کس جز من بود آزرده میفرمودید؛ اما من نوکری را باین شرط نکرده ام که همه وقت عزیز و گرامی و محترم باشم و بقول زن آقا نوروز تاکش بکشمش شده است بترویج قیام برخورد معبس ومخر نطم بنشینم و ,
4 کار خود بگذارم گیرم گله از جفای آن نگار ده دله
قبله گاها! ابوی مقاما: مرقوم داشته بودید که خدا کشتی آن جا که خواهد برد. فرمودند: راست گفته اید؛ چرا که کشتی ما را در دریای جنگ رومی خدا خواست و برد والا از ما بیشتر هیچ کس حامی دولت روم نبود و به هیچ خاطر نمیرسید که ما خود باین شدت متصدی کفایت رومی شویم، چون خواست خدائی بود عنان اسب ما بدست قدرت ازلی این طرف گشت و پیغام های شما و اصرار محمد آقا رو باین طرف نتیجه بخشید نه آن طرف؛ لکن حالا هم باز منظور ما جز این نیست که تا توانیم رشته صلح را از دست ندهیم و تا ممکن است باز آخر این کار را بصلح و صلاح ختم کنیم؛ چرا که مشغول شدن ما و رومی بهم باعث فراغت کفره روس است که دشمن هر دو دولت است و مزید احتیاط هر دو طرف ازو میشود و در حکم آن است که ما خود العیاذبالله باعث ضعف اسلام و قوت کفر شویم. لهذا لازمه سعی داریم که ان شاءالله درین سفر بزور بازوی غازیان مظفر عهدنامه جدیدی مبسوط و مضبوط در مصالحه دولتین ببندیم و ایلچی بزرگ آنها را با تحف و هدایا بدربار دولت همایون بفرستیم و بفضل و عنایت خدا و باطن ائمه هدی قوت اسلام را از دو طرف زیاد کنیم. لکن هرگاه غرور و نخوت رومی زیاد باشد ناچار و لابد میشویم که تن بجنگ در دهیم و سر بننگ فرو نیاوریم. الحمدالله کار هم پیشرفت دارد و گزارشی که در مقدمه الجیش روی داده در ملفوقه مبارکه به ابتهاج و استبشار شما مرقوم شده است. والسلام ,
قربانت شوم: پروانه مبارکه رسید و جا داشت که سواد مداد آن را به جای مردمک در چشم ها جا دهم و نقد جان را نثار سطور مشک بار نمایم. ,
2 خط کاجنحه الطواویس اغتدی لحسوده کبراثن الآساد
3 معنی یسلسل کالعقود و انه لذوی الحقود سلاسل الاقیاد
ازین برفی که بر خلاف عادت موسم آمده و سرما پیش افتاد شکایت فرموده بودید و بسیار به جا بود چرا که هیچ چیز بی جا و بی هنگام خوب نیست، مگر عشق، آن هم باعتقاد ادیب صابر که میگوید: ,
نور چشما: در باب امر حاجی محمدخان نمیدانم چه در نظر است، بیچاره در عتبات ناخوش و بدحال و از آنجا رانده و از این جا مانده؛ هر چه باشد حق خدمت باین سرکار دارد. کاغذهاش را که من خواندم و از احوالش استحضار بهم رساندم بسیار بسیار تأسف بر حالش خوردم. ,
در باب ماندن و آمدن او عرض کن: که کار ما با وزیر یک سره نشود و جواب از شاه نشنوند و یاسشان بفضل خدا بعمل نیاید، سکوت باید کرد منتظر خبر میباشند. ,
لکن در باب معاش او نایب السلطنة روحی فداه یک هزار و پانصد تومان را که در عرض سال باو میدهند از سال نو قدری حواله بابان فرمایند. آدمی از جالب حاجی برود بگیرد ببرد باو برساند که گرسنگی و بی اوضاعی او در آن جا مایة بدنامی نباشند. سائل بکف و محتاج نان شب است و استغناء کرده خرج وزیر را قبول نکرده؛ در معنی زهد و تقشفی بکار برده و خوب کرده است. ,
وزیر مرد که پوچ لئیم خسیسی است لعنه الله علیه، آدم او هر جا در تهران نشسته شکایت سنگینی خرج ایلچی ها را در طهران کرده است و مردم بیکار هرزه گوی طهران شاخ و برگ ها قرار داده اند که خدا دولت ظل السلطان روحی فداه را زیاد کند. ,
یار عزیز و دوست موافق را که قدرش مجهول است و مثلش معدوم، معلوم باد: که این چند سطر از منزل هشتمین خلخال در منتصف شهر حال مسطور میشود و هیچ مطلب و منظور ندارم جز این که بالمره از مصاحبت و مجاورت شما باز نمانم. اگر حضورا نشود بالغیاب، اگر لسانا نشود بالکتاب. مثل صلوه فریضه که اگر قائما متعذر باشد بالقعود و اگر تنطق ممکن نباشد بالاشاره، حسن عمل آن است که بشوق خاطر باشد، نه تکلیف شارع چنان که فرمودند: قره عینی فی الصلوه نه ماها که اگر بکنیم واجبی ازگردن میاندازیم و حال آن که هرگز نمیافتد زود است خواهی دید که این نمازهای دروغی را چه طور گرز آتشین کرده بر سر و مغز قرمساق ها میزنند. ,
2 رندانه بیا شو راست هم بی کژ و هم بی کاست نه هم چو ریاکاران گه راست و گه خم باش
خدا داند که این نمیقه را بشوق خاطر نگاشتم، قشر قاسر نداشتم؛ بل شغل شاغل داشتم. مائه الف او یزیدون. ,
همین که رضاخانی آمد و همدان میرفت بی خود و بی اختیار از همه باز آمدیم و با تو نشستیم، خوشه ایام بهار امسال که از همین سر چم و زنجان میگذشتیم؛ رو بهمدان میآمدیم امید دیوار بود نوید وصال میرسید، هوای صحبت در سر، شوق فطری در دل. ,