1 گر سرو به بیند قدرعنای فرامرز از پا فتد و بوسه زند پای فرامرز
2 نه سرو بود در همه تبریز و نه شمشاد از شرم قد و قامت زیبای فرامرز
3 این جای به خلخ کند آن جای به نوشاد کان جا نبود هم سر و هم تای فرامرز
4 با سرو سهی باد صبا وقت سحر گفت: کای بنده بالای دلارای فرامرز
1 چشمی بگشا مگر نه من آنم، کز حسن نظیر ماه تابانم؟
2 با تیر نگه مگر نه فتا کم با زلف سیه مگر نه فتانم؟
3 در عشوه مگر نه راحت روحم وز غمزه مگر نه راحت جانم؟
4 بگسسته مگر کمند زلفینم بشکسته مگر خدنگ مژگانم؟
1 دوشم به وثاق آمد آن خسرو خوبان می خورده و خوی کرده و خندان وغزل خوان
2 جان های عزیزان همه در چاه زنخدان دل های پریشان همه در زلف پریشان
3 زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک چشمش به خمار اندر، زان غمزه فتان
4 از غمزه این بیدار، بس فتنه خفته در حلقه آن پیدا، بس جادوی پنهان
1 چون سال بر هزار و دو صد رفت و سی و هفت قیصر بشد ز فتح علی شاه زرم خواه
2 عباس شه ز امر ملک شد به مرز روم زین توپ صد گرفت به یک حمله زان سپاه
3 آه از آن دم که رفت لابد و ناچار، رو، به ره ایروان سواره قاجار
4 یار من از من جدا شد آن دم و گشتم، یار به اندوه، و رنج و غصه تیمار
1 ای بدیع آهستهتر رو، بس بدیع است این که تو، شعر چون من شاعری را شاهد خود میکنی
2 من چنان گویم که: حرف زشت را زیبا کنم تو چنان گویی که: لفظ خوب را بد میکنی
3 گر، به صد لفظ اندرون یک حرف من باشد خطا تو، به یک لفظ اندرون، خبط و خطا صد میکنی
4 ور چه ناید در عدد خبط و خطاهای تو، لیک سبحه صد دانه را بردار اگر عد میکنی
1 نصره و اقبال و بخت و دولت و فتح و ظفر چاکران آستان شهریار دادگر
2 هم در آن ساعت که خسرو خیمه زد بیرون شدند با غلامان رکابش هم رکاب و هم سفر
3 چون رقیبان در ره خدمت تک و پو میزدند تا مگر گیرند یک ره سبقتی بر یک دگر
4 هم چنان رفتیم تا ساحات ملک با یزید یافت از یمن قدوم شه شکوه و زیب و فر